Sunday, September 4, 2016

آیین و خدایان اعراب پیش از اسلام، زنان پیش از اسلام



قسمت چهارم  از فصل 11 کتاب "رازهای مگوس" صفحه 685
 آیین و خدایان اعراب پیش از اسلام:

 گفتیم که دین اکثریت اعراب در شبه جزیره عربستان تا قبل از ظهور اسلام دین برهمایی بوده است و مشخص است که با حضور یهودیان در مکه و مدینه,  آیین ابراهیمی معنا پیدا نمی کند چرا که ابراهیم جد یهودیان بوده و داستان او در تورات آمده بوده ولی یهودیان آیین خود را یهودیت می نامیدند که نام قومشان نیز بوده و اینکه بگوییم مردم قبیله قریش علی الخصوص خانواده ی محمد به دین ابراهیمی بودند یا باید قبول کنیم که آنها یهودی بوده اند چون ابراهیم پیغمبر یهودیان بوده و در آن زمان نیز یهودیان یکتاپرست بودند. و یا باید بپذیریم که آیین ابراهیمی در واقع همان برهمایی بوده و هیچ ارتباطی با یکتاپرستی و یهود نداشته است. علاوه بر آن ابراهیم اگر هم دین و آیین یا کتابی داشته در کتب یهود محفوظ بوده و دلیلی وجود ندارد که قبیله ی قریش از آن اطلاع داشته باشند و فقط از میان تمام پیغمبران یهود از ابراهیم پیروی کنند. با توجه به تمام مدارکی که در قسمت قبل آوردیم نتیجه می گیریم که دین برهمایی, هزاران سال قبل از تولد محمد توسط قبایل هند و آریایی به عربستان آورده شده بود و نسل اندر نسل از آن پیروی می کردند اما طبیعتا بعد از چندین هزاره, بخشهای زیادی از آن آیین در میان اعراب فراموش شده یا با خرافات دیگر جایگزین شده بوده.
 حال به بررسی تعدادی از خدایان باستانی اعراب که در کتاب الاصنام ثبت شده می پردازیم. این کتاب توسط هشام بن الکبیر در سال 206 هجری قمری نگارش شده است و کتاب بتها نام دارد.این کتاب اولین کتابی است که پس از اسلام نوشته شده و نزدیکترین تاریخ به دوران حیات محمد است که به تعریف و توصیف خدایان قبل از اسلام در میان قبایل عرب پرداخته.


الهه مناة: (المناة)
"کهن ترین اصنام، بت منا (مناة) بود که اعراب فرزندان خود را به یاد او عبدالمناة و زیدالمناة نامگذاری می کردند. همه ی اعراب از جمله مردم مکه، مدینه و یثرب علی الخصوص قبایل اوس و خزرج به منا احترام ویژه می گذاشتند. 
ایشان مراسم حج خود را تا زمانیکه به دیدار و زیارت منا نرفته بودند کامل نمی شمردند. به این ترتیب پس از اتمام حج نیز سرهای خود را نمی تراشیدند و صبر می کردند تا قبل از بازگشت به زیارت بت مناة رفته و مدتی در آن منطقه بیتوته کرده و سپس سرهای خود را می تراشیدند. " ( کتاب الاصنام)

در این بخش از کتاب دلیل بیتوته کردن سه روزه ی حجاج مسلمان در صحرا یا منطقه ای به نام منا معلوم شده. اما آیا یک عالم مسلمان می توانست به این سوال پاسخ منطقی بدهد بدون آنکه از حقایق تاریخ فرار کند؟
 امروزه نیز حجاج مسلمانی که به حج می روند نمی دانند چرا باید در منا اطراق کنند و نمی دانند چرا پس از این اطراق و قبل از بازگشت به مکه باید سرهای خود را بتراشند. اما با جستجو در تاریخ اعراب پاسخ این سوال روشن می شود. 
اهمیت و تقدس مناة در فرهنگ و دین اعراب پیش از اسلام بالاتر از تمام خدایان (حتی هبل)  بوده و برای همین مراسم حج بدون پرستش او کامل نمی شده. "المناة" یک بانو خدا یا یک الهه بوده و یکی از سه دختران الله در نزد اعراب شمرده می شده.  آنها نام فرزندان خود را بخاطر ارادت و احترام به یک الهه بزرگ عبد منا و زید منا می گذاشتند.  با دانستن این حقیقت تصور کنید وقتی به شما می گویند که اعراب جاهلیت ارزش و احترامی برای جنس مونث قائل نبودند چقدر این حرف خنده دار به نظر می رسد؟ وقتی مردمی خدای مونث می پرستند و الهه را به الله ترجیح می دهند چطور ممکن است احترامی به زنان که جلوه ای از همان الهه هستند نگذارند؟! 

"قبیله ی قریش تا قبل از بعثت محمد به پرستش منا پایبند و مقید بودند تا اینکه محمد بن عبدالله در سال 8 هجری پس از خروج از مدینه به علی دستور داد تا بت منا را از بین ببرد. علی نیز بت منا را شکست و نابود کرد و تمام طلا و جواهرات و هدایای معبد منا را برای پیامبر آورد. در میان آن گنجینه دو شمشیر باستانی نیز بود که یکی مخذم و دیگری راسوب نام داشت. رسول الله این دو شمشیر را به علی بخشید. گفته می شود که ذوالفقار علی یکی از این دو شمشیر بود. البته روایت دیگری نیز هست که می گوید علی این دو شمشیر را هنگام خراب کردن معبد "الفلض" که بت "طیی" را در خود داشت پیدا کرد و رسول خدا به او اجازه داد تا شمشیرها را نگه دارد." ( کتاب الاصنام)

الهه اللاة
"پس از مناة  الهه اللاة دومین خدای مهم اعراب بود که بت او در طائف قرار داشت و بعد از مناة ساخته شده بود. اللاة سنگی بود به شکل مکعب مربع و یک یهودی همیشه برای او خوراک جو پیشکش می کرد. نگهداری از معبد او در اختیار عتاب بن مالک بود که سایبانی برای وی ساخته بود... قبیله قریش و همچنین تمام اعراب به پرستش و احترام اللاة شهره بودند و همچنین فرزندان خود را از روی علاقه به نام او نامگذاری می کردند مانند زید اللاة و تیم اللاة... 
جایگاه اللاة در سمت چپ مناره ی مسجد کنونی طائف قرار داشت. او همان الهه ای است که الله در قرآن فرمود: آیا اللاة و العزی را دیده اید؟"  ...
پرستش اللاة ادامه داشت تا اینکه مردم طائف اسلام را پذیرفتند و رسول خدا عمر بن منذیر بن شباب را فرستاد تا آن را ویران کند و معبد او را به خاکستر تبدیل نماید." 
اشعار فراوانی در مدح و ستایش و اظهار علاقه شاعراب عرب به این دو الهه وجود دارد. اما پس از آنکه مسلمانان معبد اللاة را ویران کرده و سوزاندند، اوس بن حجر چنین سرود: " قسم به اللاة و العزی و آنان که به ایشان باور دارند/ وقسم به الله که حقیقتا از آن دو بزرگتر (اکبر) است". (کتاب الاصنام)


الهه العزی
"بعد از آن سومین خدای اعراب الهه العزی بود او متاخر تر از المنا و اللاة بود چون شنیده ام که اعراب نام فرزندان خود را خیلی قبلتر از العزی به یاد منا و لات می گذاشتند. اما پس از آن فرزندان خود را "عبد العزی" و "زید العزی" نامگذاری می کردند...
بت العزی در دره ای در نخلة الشامیة به نام "حوراد" در کنار "گومریة" در سمت راست جاده ی مکه به عراق...قرار داشت. بر بالای آنجا "ظلیم بن اسعد" خانه ای برپا کرده بود که مردم در آنجا پیشگویی دریافت می کردند. اعراب و علی الخصوص قریش العزی را می پرستیدند و قبیله ی قریش احترام ویژه و بیشتری برای او قائل بودند و العزی بزرگترین بت در میان قریش بود. آنها به زیارت العزی می رفتند و هدایا پیشکش می کردند و الطاف او را با قربانی کردن جلب می نمودند. روایت است که رسول الله یکبار گفت " من خود نیز یکبار برای العزی گوسفندی قربانی کردم، زمانیکه به دین پدران خود بودم". (ترجمه)
 این مطلب که قدیمی ترین سند موجود از تاریخ اعراب قبل و بعد از اسلام است مدرکی است که محمد بن عبدالله به دین پدران خود بوده و آن پرستش خدایان متعدد بوده است. و اگر دین برهمایی بوده صحیح تر است تا اینکه بدون سند و مدرک باور کنیم که دین ابراهیمی بوده. 
" قبیله قریش دور کعبه چرخیده و می گفتند "قسم به اللاة و العزی/ و المناة سومین آنان/ به واقع ایشان شریف ترین و هوشمندترین زنان هستند/ که نیازمند شفاعت آنانیم" (کتاب الاصنام)

حال باز تصور کنید جامعه ای را که بزرگترین خدایانش مونث هستند و باور ایشان بر این است که این زنان هوشمند تر بوده و اگر شافعی برای گناهان آنها باشد باید یکی از این بانو خدایان باشد که شفاعت آنها را بکند، مگر می شود این جامعه مرد سالار بوده باشد؟ با کدام مدرک و سند تا به حال کسی از مسلمانان توانسته ثابت کند که اعراب پیش از اسلام به زنان احترام نمی گذاشتند؟ در حالیکه تمامی اسناد و مدارک مبنی بر اینکه زنان جایگاه ویژه و بالایی در پیش از اسلام در میان اعراب داشتند حکایت می کند. اما بعد برای تبلیغ اسلام و به قول معروف ماستمالی تبعیض جنسی در قرآن، عالمان به این بهانه تمسک جسته اند که در دوران جاهلیت اعراب دختران خود را زنده به گور می کردند و زنان خود را مانند جنس خرید و فروش! 

جایگاه خدایان مونث در میان اعراب به قدری بالا بوده که فرزندان خود را زید و بنده و همراه آن الهه نامگذاری می کردند و بعد تصور کنید که چطور امکان دارد برای زنان و مادران جامعه خود ارزش قائل نبوده باشند!

"این سه همچنین دختران الله نامیده می شدند و قرار بود که در پیش الله واسطه باشند که در مورد ایشان الله سه آیه به رسول خود نازل کرد".
یعنی همان آیات شیطانی که در قرآن در ستایش سه الهه آمده و بعد محمد اظهار کرد که این آیات را شیطان به او وحی کرده بوده یا در اصطلاح او در پیام وحی دست برده وگرنه محمد به دلیل نفرتی که از زنان داشت خود به خود با بانوخدایان اعراب نیز میانه خوبی نداشت.
"قبیله ی قریش دره ی حوراد(سوقام) را به العزی تقدیم کرده بودند...ابوجندوب الحدیل(الخدری)، در توصیف زنی که عاشقش بود ابیات زیر را سرود و آن شعر را در قسمی که آن زن هنگام ازدواج با او در مقابل بت العزی خواند آورده است: "او قسمی محکم و صادقانه خورد/ به آن بانویی که دره ی سوقام به وی تقدیم شده/ اگر لباسهایم را برنگردانی/ از من دور شو و برای تمام عمر از تو متنفر خواهم بود/ چون جدایی از آن زن (ام هویره) برای او بسیار سخت بود/ مشتاق شد تا خواسته ی او را برآورده کند"

"العزی همچنین جایگاهی برای قربانی داشت که الغبغب نام داشت و در آنجا قربانی پیشکش می کردند... (کتاب الاصنام)



ذوالشرا: ( دوسارس)
بت مقدس قبیه ی عضد بود. به معنی مالک و  صاحب کوه الشراء. مترادف زئوس یونانی و مردوک بابلی.


سوعَیر:

"قبیله ی عنازة بتی داشتند به نام سوعیر. جعفر بن ابی خالیص روزی با شترش از برابر او می گذشت و همانطور که از مقابل بت می گذشت شترش رم کرد چون که عنازة به تازگی در برابر او قربانی کرده بودند و خون قربانی هنوز تازه بود. از این رو او چنین سرود: شتران جوان من از خون قربانی ترسیدند/که به سوعیر پیشکش شده بود/ به دست یقدوم و یذکور که به زیارت او روند و در ترس و بهت در برابرش می ایستند/ بی حرکت و بی صدا، در انتظار صدای جادویی او.
ابومنذیر گوید که یقدوم و یذکور دو پسر عنازة بودند . جعفر یکی از خاندان آنها را دیده بود که به دور سوعیر می چرخید. اعراب همچنین سنگهای مقدسی داشتند که از معابد باستانی ویران شده به دست آورده بودند و گرد آنها می چرخیدند و برایشان قربانی می کردند. این سنگها را بعتیل یا "انصاب" می نامیدند و چرخیدن دور آنها را "دوّار" می گفتند.

کعبه ی نجران:
"بنی-حریث بن کعب در نجران یک کعبه داشتند که آن را احترام می کردند. همان کعبه ای که العشا در یکی از شعرهایش به آن اشاره می کند."

کعبه ی سند اد:
" قوم لعید در سنداد کعبه ی دیگری داشتند که در ناحیه ای بین کوفه و بصره واقع بود. همان کعبه ای که الاسود بن یعفور در یکی از اشعارش به آن اشاره کرده."

القالیس: (اکلسیا)
"ابرهه الاشرام در صنعا کلیسایی ساخته بود به نام القالیس. او آن را از سنگ مرمر ساخته بود و بهترین فلز و چوب را به کار برده بود. پس از اتمام ساخت آن، وی به پادشاه حبشه نامه ای نوشت و گفت: من برای تو کلیسایی ساخته ام که مانند آن کسی تا به حال نساخته است و اعراب را رها نخواهم کرد مگر اینکه زیارت آنها را از آن خانه ای که به آن می روند به این کلیسا تغییر دهم". این خبر به یکی از منجمان کعبه رسید او دو تن از پیروان خویش را فرستاد و به آنها دستور داد که بازنگردند مگر آنکه به آن بنا آسیب رسانده باشند. آن دو مرد رفتند و طبق دستور عمل کردند. وقتی ابرهه از این موضوع باخبر شد خشمگین گشت و پرسید: چه کسی جرات کرده چنین کاری کند؟ به او گفته شد که برخی از مردم کعبه این کار را کرده اند. پس او عصبانی شد و به سوی کعبه تاخت که قصه ی آن بسیار مشهور است."

اطلاعات بیشتر با ذکر اسم و نصب و منبع در کتاب الاصنام موجود است که خواندن آن توصیه می شود .

ذوالخلاش:

"...وقتی که عمرو بن القیص بن حجر قصد حمله به بنی اسد را نمود، از برابر بت "ذو الخلاش" ( بتی که در تبله قرار داشت و اعراب احترامش می کردند) گذشت. این بت سه تیر قرعه داشت ( سه تیر یا پیکان که روی هر کدام چیزی نوشته شده و به منظور قرعه زدن و گرفتن چواب سوال از غیب استفاده می شده) :"الامیر" یا دستور دهنده، النهی یا منع کننده، و المتربس یا هشدار دهنده. همانطور که عمرو القیص در برابر بت ایستاد تیرها را بُر زد و کشید. او سه بار این کار را کرد و هر سه بار تیر "منع کننده" آمد که با دیدن آن تیرها را شکست و بر سر بت فریاد زد و گفت: برو و بر آلت پدر خود دندان بزن! اگر این پدر خودت بود که به قتل رسیده بود، مرا از گرفتن انتقام خون او منع نمی کردی. سپس وی به بنی اسد تاخت و آنها را شکست داد و در نتیجه پس از آن هیچ کس برای دریافت پاسخ به نزد "ذوالخلاش" نرفت تا ظهور اسلام که آنجا ویران شد."

"همچنین در میان بتان، ذوالخلاش بود که دختری تراشیده از کوارتز سفید بود و چیزی شبیه تاج بر سرش که در طحاله بین راه مکه و صنعا قرار داشت و در فاصله ی هفت شب از مکه بود. نگهبانی آن با بنی اومامه از bahilah ihn-A'sur بود."
پس از اسلام محمد بن عبدالله شخصی به نام  جریربن عبدالله را که همان لحظه اسلام آورده بود مامور کرد تا برای ویران کردن معبد ذوالخلاش برود. او نیز رفت و وقتی با مقاومت نگهبانان معبد مواجه شد سیصد تن از آنان را کشت و باقی را فراری داد و سپس معبد را آتش زد. بانویی شاعر از شاعرات فبیله ی بنی ختعم در سوگ آنان چنین سرود:

" بنی اومامه، هر یک با نیزه ای برّان/قتل عام گشتند در "الوهیاب"، جایگاهشان/ آنها آمدند تا از معبد خویش دفاع کنند اما در عوض/شیرهایی با شمشیرهایی تشنه به خون را یافتند/ زنان بنی ختعم سرافکنده اشاشدند/به دست مردان اباسعید و ابامس".

الاقصیر:

"...قدعه، لخم و جوزام و همچنین مردم سوریه، بتی داشتند به نام "الاقیصر" که بسیار به آن احترام می گذاشتند و به زیارت او می رفتند و در پیشگاه او سرهای خود را می تراشیدند. هر وقت یکی از آنها سرش را می تراشید، موهایش را با گندم مخلوط می کرد و به ازای هر یک تار مو یک مشت گندم میریخت. در آن دوران قبیله ی "حوازین" بسیار از آنجا گذر می کردند و اگر آنها قبل از اینکه زائر موهایش را با گندم مخلوط کند، می رسیدند به وی می گفتند" آن گندم را به ما بده که ما مردم حوازین بسیار فقیریم. اما اگر بعد از آن می رسیدند، همان گندم آغشته با مو و شپش را می گرفتند و خمیر کرده پخته و می خوردند."

ریشه ی بت سازی و بت پرستی از دید مسلمانان قرن دوم هجری:
"...آنچه که به پرستش بت ها منجر شده بود این بود که  وقتی آدم مرد، فرزندان شیث سر آدم، او را در غاری دفن کردند که در آنجا آدم در سرزمین هند فرود آمده بود. ( ونام آن کوه نوذ است و حاصلخیزترین کوه در تمام دنیاست) و از اینجا این ضرب المثل آمده که "حاصلخیزتر نوذ و خشک تر از برهوت". برهوت دره ای است در هدرالموت در نزدیکی روستایی به نام طینعا و ...گویند که از ابن عباس است که ارواح مومنان در "الجبیة" در سوریه دفن شده اند در حالیکه روح آنان که چند خدا می پرستند در برهوت قرار گرفته."
"...از ابن عباس است که فرزندان قابیل بسیار به دیدار بدن آدم در غار می رفتند تا به وی ادای احترام کنند و برای روحش دعا کنند. از همانجا یکی از آن فرزندان قابیل، پسر آدم، خطاب به برادرانش گفت: ای فرزندان قابیل، به راستی که فرزندان شیث دایره ای (دوّار) دارند که در احترام به گرد آن می چرخند اما شما هیچ ندارید. 
در نتیجه او از برایشان بتی از سنگ تراشید و اولین بت تراش بود".

 سرزمین هند در میان اعراب قبل و پس از اسلام کاملا شناخته شده بوده و علاوه بر آن نزدیکی و علاقه فراوانی نیز به هند داشته اند و اعتقاد داشتند آدم جد نوع بشر وقتی ار بهشت بیرون رانده شده در کوهی در هندوستان فرود آمده و سپس در همانجا نیز دفن شده است. این باور با اعتقادات  یهودیان و مسیحیانی که به آدم و حوا باور دارند کاملا در تضاد است.  معتقدین به آیین مانایی (یحیایی) و همچنین مانویان که باورشان ریشه در هزاره های قبل از میلاد دارد نیز بر این اعتقادند که آدم در سرزمین هند از آسمان فرود آمده و جای آن را دقیقاً کوهی در جزیره ی سریلانکا می دانند که تا به امروز نیز برای زیارت جای پای آدم از آن کوه بالا می روند.این جای پا در کوه سراندیپ در سریلانکا وجود دارد و پیروان آیین بودا آن را جای پای بودا و مسلمانان آن را جای پای آدم و برهماییان آن را جای پای موروگان می دانند.

از دیگر علائق مردم عرب به هند می توان به نامگذاری فرزندانشان به نام هند اشاره کرد. بسیاری از شخصیتهای زن و مرد در میان اعراب "هند" نام داشتند. در حالی که "هند" هیچ ریشه ی عربی و آرامی در زبان ایشان ندارد و فقط دلیلی که می توان برای انتخاب این نام دانست ارادت و علاقه ی اعراب پیش از اسلام برای هند و آیین برهمایی است.

"..و نوح سیصد و پنجاه سال پس از سیل زنده بود. فاصله بین آدم و نوح دوهزار و دویست سال بود. سیل همه ی بتها را شست و از بالای کوه "نوذ" به پایین ریخت...". کوه نوذ همان سراندیپ است.



سعد:
طبق کتاب الاصنام بتی در ساحل جدة بود به نام "سعد" که سنگی دراز بود.

_______________________________________
قسمت پنجم از فصل 11 کتاب "رازهای مگوس" صفحه 692

زنان عرب پیش از اسلام


خدیجه:
خدیجه بنت خویلد که اولین همسر محمد بن عبدالله بود نمونه ی یک زن عرب در جامعه ی پیش از اسلام عربستان است که عالمان اسلامی آن را دوران جاهلیت و زنده به گور کردن دختران می نامند. هیچ سند و مدرکی که گواه کشتن و یا زنده به گور کردن دختران عرب باشد وجود ندارد به جز یک یا دو روایت غیرمستدل، تا دلتان بخواهد در جامعه ی اعراب جاهلیت زنان بزرگی داریم که در تمام مشاغل آزادانه فعالیت می کنند. صاحب مال و ثروت و ملک و زمین به نام خود هستند و بدون تبعیض جنسی در بازار و مراکز اجتماعی ظاهر شده و با مردان معاشرت دارند. فرهنگی که برخاسته از پرستش و احترام به بانوخدایان باشد نمی توانسته در ذات, ضد زن باشد و هر چه قوانین ضد زن بوده که در تاریخ عرب ثبت شده مربوط به دوره  پس از اسلام است و بس.

خدیجه دختر خویلد در دوران پیش از اسلام به دنیا آمده تحصیل کرده و شغل بازرگانی را انتخاب کرد. او علاوه بر اینکه شوهر کرده بود و مادر نیز شده بود همچنان به شغل و حرفه ی خود که بازرگانی و صادرات و واردت کالا به/از مکه بود مشغول بود و هیچ کس حق و اجازه ی اینکه او را از کارش بازدارد نداشت. خدیجه قبل از آنکه محمد بن عبدالله را به عنوان شوهر خود انتخاب کند، سه بار شوهر کرده بود. شوهر اول خدیجه نامش به روایتی "ابی هاله هند بن زراره تمیمی" بود که در سن جوانی با او ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر به نامهای "هالا" و "هند"  و صاحب یک دختر به نام "زینب" که در کودکی مرد می شود. خدیجه همچنان به تجارت و شغل خود مشغول بود و مال و ثروتی که به دست می آورد همانطور که از تاریخ مشخص است به نام خودش بود و به شوهرش نمی رسید. شوهر اول خدیجه از نظر ثروت در مقابل خدیجه بی چیز بود و قبل از آنکه تجارتش به ثمر برسد از دنیا رفت. خدیجه به تجارتش ادامه داد و ثروتی را که از پدرش نیز به ارث برده بود اضافه کرد. 
 زنان عرب از پدر خود ارث کامل می برده اند. در حالیکه این تصور به غلط در ذهن مسلمانان کاشته شده که قبل از اسلام زنان در عربستان اصلا ارث نمی برده اند و محمد برایشان نصف ارث مرد را در نظر گرفت. واقعیت این است که زنان مطابق مردان ارث می بردند و محمد ارث زنان را به نصف کاهش داد. 

 ثروت زن به نام خودش بوده و مرد حق دست درازی به مال زنش را نداشته و در این مورد شوهر خدیجه شروع به تجارت خودش می کند که قبل از آنکه موفق شود از دنیا می رود. حال خدیجه بیوه شده است با دو پسر. 

خدیجه حالا به قدری ثروتمند شده که یک کاروان او از تمام کاروانهای قریش بیشتر می ارزد. ثروتمند ترین زن عرب است و نیمی از کل ثروت مکه متعلق به اوست. از دیگر زنان مشهور همعصر او می توان به "هند بنت عتبه" تاجر معروف ,همسر ابوسفیان و همچنین "اسما بنت مخریبه" عطرساز بزرگ اشاره کرد. 
پس در جامعه ی عرب پیش از اسلام زنان عرب از موقعیت و فرصتهای برابر با مردان در جامعه برخوردار بودند و هیچ مردی حتی فکر حسادت به ایشان را نداشت. تمام تغییرات بر علیه زنان پس از فوت خدیجه توسط محمد بن عبدالله به وجود آمد.

خدیجه حالا تصمیم می گیرد دوباره شوهر کند و نام شوهر دومش "عتیق بن عائد مخزومی" است و از عتیق صاحب یک دختر به نام "هنده" و یک پسر به نام "عبدالله" می شود که پسرش در کودکی می میرد اما چون شوهر دوم او از طبقه ی پایین تری بوده ازدواج آنها دوامی ندارد و خدیجه از شوهرش جدا می شود. (روایت نیز هست که شوهر او فوت می کند.)
 چقدر راحت خدیجه تصمیم می گیرد که از شوهر دومش جدا شود و اینکار را می کند.  زنان عرب حق طلاق دادن همسر خود را داشته اند وگرنه شوهر خدیجه که از خانواده ی پایین تری بوده به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادن زن ثروتمندی مثل او نمی شد. اما پس از اسلام محمد این قانون را تغییر داد و زن را جزو مایملک مرد قرار داد تا هرگز اجازه ی طلاق نداشته باشد.

با وجود اینکه این بانوی عرب دو بار بیوه شده و سه فرزند دارد شغل و تجارتش را حفظ کرده و جامعه و فرهنگ عرب با او دشمنی و تعدی نمی کند و در حق او تبعیض قائل نمی شود که چرا یک زن به اینهمه ثروت و قدرت دست یافته. بلکه به جای تبعیض و حسادت و دشمنی، قبیله  قریش به خدیجه لقب "شاهزاده خانم قریش" , "پاکیزه" و "خدیجه ی بزرگ" (امیرت القریش ,الطاهره, خدیجة الکبری) را عطا می کند و بیش از گذشته به وی احترام می گذارد. (منابع: محمد بن سعد, طبقات جلد 8. زنان مدینه ص 10)
حال این ماجرا را که تقریبا در 1500 سال پیش در صحرای عربستان رخ داده با وضعیت امروز زنان (چه مسلمان و چه غیر مسلمان) در جامعه ی امروز کشورهایی مثل ایران,افغانستان و عربستان مقایسه کنید که با چراغ اسلام روشن شده اند و ببینید کدامیک شایسته عنوان "عصر جاهلیت" است.
ماجرا به اینجا ختم نمی شود. خدیجه پس از دو ازدواج و با سه فرزند ( که از سرنوشت آنها متاسفانه چیزی نمی دانیم) کار و بارش رونق بیشتری دارد. سیاست او در استخدام افرادی است که لایق و پرکار باشند و بهترین نتیجه را بگیرند. 

برخی افراد نامعلوم برای اینکه موفقیت کاری و اجتماعی خدیجه را به جامعه ی عرب غیر مرتبط بدانند به دروغ و بدون ارائه ی سند و مدرک ادعا می کنند که خدیجه پیرو دین یهود بوده و از این رو قادر به انجام تجارت و معامله بوده. که این حرف به دو دلیل ساده کاملا غلط است زیرا اولا در جامعه و دین یهود علی الخصوص در 1500 سال پیش زنان حق بیرون آمدن از خانه و حتی نشان دادن چهره خود را نداشتند که این از آموزه های تورات و تلمود کاملا پیداست که زنان یهود آزادی و شخصیت اجتماعی نداشته اند. دوم اینکه کسانی که چنین ادعایی دارند فراموش می کنند که خدیجه از طایفه ی اسد و قبیله ی قریش بوده و نام پدربزرگش‌" اسد بن عبد العزی" بوده و خدیجه در خانه ی خود بت العزی را نگاه می داشته و مانند تمام افراد قبیله قریش از مریدان و پرستندگان العزی بوده است و نه از قوم یهود. پدربزرگ خدیجه نوه ی "قصی بن کلاب" کعبه دار و حاکم مکه بوده.( احمد بن هنبل, جلد 4, ص222/ محمد و ظهور اسلام, جی.پی پوتنام)
مادر خدیجه, فاطمه بنت زیده نام داشته و متعلق به طایفه ی امیر بن لعی, از قبیله ی قریش بوده. 
عده  دیگر به دروغ خدیجه را یک مسیحی کاتولیک بر می شمرند که آن هم فاقد سند و مدرک معتبر است . خدیجه از قبیله ی قریش بوده و قریشیان نیز خدایان خاص خود را می پرستیدند و کسی از قبیله ی قریش که پیرو کلیسای روم باشد نبوده. به جز چندنفر مانند پسر عموی خدیجه که به دین مسیحیت نستوری و ابونیت گرویده بوده.

خدیجه هرگز همراه کاروانش سفر نمی کرد و آن را کسر شان و مقام خود می دانست بلکه دیگران را استخدام می کرد تا در ازای دریافت وجهی همراه کاروان بروند. در سال 595 میلادی زمانی که خدیجه به یک دلال جهت انجام معامله در سوریه نیاز داشت, ابوطالب بن عبد المطلب, عموی محمد, به خدیجه پیشنهاد می دهد که این شغل را به محمد بن عبدالله, برادرزاده اش, بدهد و خدیجه نیز قبول می کند. خدیجه بدون اینکه حتی محمد را ببیند از طریق دستیارش "ابن حکیم" برای محمد پیغام می فرستد که اگر این مسئولیت را به خوبی انجام دهد دوبرابر دستمزد خواهد گرفت. زیرا ظاهرا این معامله برای خدیجه بسیار حائز اهمیت بوده.
خدیجه برای احتیاط و زیر نظر گرفتن کارمند جدیدش, یکی دیگر از خدمتکارانش به نام "میصره" را به همراه محمد می فرستد و در بازگشت میصره کارها و رفتارهای محمد را برای خدیجه بازگو می کند از جمله اینکه می گوید زمانیکه محمد در خواب بوده دو فرشته را بر بالای سر او دیده  و اینکه یک راهب نصرانی به وی گفته این جوان یک پیامبر خواهد شد. 
خدیجه با شنیدن این سخنان پسر عموی خود "ورقه بن نوفل بن اسد بن عبد العزی" را که یکی از تحصیلکردگان قریش بود احضار می کند و موضوع را به وی می گوید. او به خدیجه می گوید که این پسر جوان یک "پیغمبر" خواهد شد و خدیجه با شنیدن این حرف تصمیم می گیرد که با محمد ازدواج کند.
خدیجه دوست مورد اعتماد خود "نفیسه" را به سراغ محمد می فرستد و تقاضای خدیجه را به او اعلام می کند و محمد نیز که بخاطر فقر نمی توانسته همسری اختیار کند با خوشحالی می پذیرد.
تا اینجای داستان، نه خدیجه محمد را دیده و نه محمد خدیجه را! اما تنها عاملی که خدیجه را به ازدواج با محمد ترغیب می کند حرفهای پسر عمویش در خصوص آینده ی محمد و قابلیت پیغمبر شدن اوست و اما محمد نیز که خدیجه را ندیده و فقط از اسم و شهرت و ثروت او شنیده می پذیرد که با او وصلت کند زیرا از مال دنیا چیزی ندارد.
جالب است که پس از این ازدواج محمد همچنان زیردست و کارمند خدیجه باقی می ماند و هرگز صاحب ثروت و کاروانهای خدیجه نمی شود. بلکه از خدیجه دستمزد دریافت می کند و خود نیز اذعان دارد که "خدیجه برای من خرج می کرد. (ابن هنبل, جلد6.ص352).

در هنگام ازدواج خدیجه با محمد، خدیجه درخواست مهریه ای برابر با 20 شتر کرد که در آن زمان مبلغی معادل هشت هزار پوند بوده است و چهار برابر مهریه ای است که محمد به همسرانش پس از خدیجه پرداخت کرد. بخشی از قرارداد ازدواج خدیجه این بود که محمد حق ندارد با زن دیگری رابطه داشته باشد. مبلغ مهریه را محمد از پولی که خدیجه بابت حق الزحمه ی معامله اش در سوریه به وی داده بود به خدیجه پرداخت کرد. یعنی کل دست مزدش را به خدیجه برگرداند. 
اگرچه روایاتی موجود است که می گوید پدر خدیجه با این وصلت مخالف بود اما وقتی خوب دقت کنیم می بینیم که پدر خدیجه قبل از آنکه او به 40 سالگی برسد فوت کرده و خدیجه با ارثیه ی پدری کار کرده و چطور می توانسته در زمان ازدواجش با محمد زنده بوده باشد. بنابراین روایاتی که می گویند عموی خدیجه دست او را در هنگام ازدواج در دست محمد گذاشت صحیح تر به نظر می رسند.
با توجه به اخبار موجود، ازدواج محمد و خدیجه یک قرارداد بوده که در آن محمد را ازداشتن همسر دیگری بازمی داشته اما خدیجه برای داشتن ارتباط با مردانی که مورد پسند او بودند آزاد است. خدیجه از یک طرف جوانی را به دست آورده که آینده اش روشن است و از طریق او پول و ثروت بیشتر و فرزندان بیشتری صاحب خواهد شد. محمد زیردست او باقی خواهد ماند و هیچ سهمی از دارایی همسرش نخواهد داشت وچون محمد بخاطر فقر مالی زیاد دختری را که عاشقش بوده از دست داده و بیشتر از هر چیزی به ثروت و موقعیت اجتماعی خدیجه نیاز داشته راضی بوده که هر کاری خدیجه از او بخواهد انجام دهد. در روایات و حدیث آمده که اگرچه خدیجه بانویی بی حد ثروتمند بود اما محمد پس از فوت خدیجه تمام ثروت او را به باد داد و دوباره مردی فقیر شد. اینکه خدیجه از محمد که به نقل تاریخ و وروایات قدرت بچه دار شدن نداشته صاحب فرزندانی شده، دلیلش فقط این است که خدیجه به غیر از محمد با مردان دیگری هم رابطه داشته و این در سنت عرب کاملا مجاز و پسندیده بوده. اما خدیجه که خودش را صاحب و مالک محمد میدانسته طی قراردادی او را از داشتن رابطه با زنان دیگر محروم می کند که این سرآغازی بر خشم و کینه توزی محمد برعلیه زنان بانفوذ و قدرتمند می شود.
و تنها پس از مرگ خدیجه است که محمد جرات می کند با احکام جدیدی،زنان را خانه نشین کند و از انجام فعالیتهای تجاری و درآمدزایی محروم  و وادار به پوشاندن سر و چهره کند. محدود کردن زنان به یک شوهر و آزاد گذاشتن مردان به بی نهایت زن، هم از عواقب رفتارهای خدیجه با محمد و کینه توزی او نسبت به زنانی است که استقلال مالی و قدرت سیاسی-اجتماعی داشته اند.


هند بنت عتبه:
هند یکی دیگر از زنان برجسته و دانای اعراب قبل از اسلام است. پدرش یکی از سرداران بزرگ قریش به نام " عتب بن ربیعه" و مادرش " صفیه بنت امیه" بود.
هند مانند خدیجه سه بار ازدواج کرد. شوهر اول او حفص بن المغیره از قبیله ی مخذوم بود که از او یک پسر به نام "آبان" به دنیا آورد.
 شوهر اولش بر اثر بیماری درگذشت و هند با برادر شوهرش "الفکاه" ازدواج کرد. با اینکه اختلاف سنی آنها زیاد بود اما هند ترجیح داد که پسرش در کنار خانواده ی پدری رشد کند. الفکاه بر سر سوء تفاهمی به هند مشکوک شد و تصور کرد که او خیانت می کند از این رو او را طلاق داد. پس از آن شایعات زیادی در مورد هند بر سر زبانها افتاد تا اینکه پدرش از او خواست واقعیت را بگوید. هند به خدایان قسم خورد که بی گناه است. از این رو پدرش یک غیبگو را از یمن احضار کرد و هند در میان جمعیت زنان نشسته بود. غیبگو در میان آنها رفت و بر شانه ی هند زد و گفت: برخیز ای زن پاکدامن که فرزند تو پادشاه خواهد شد!
با شنیدن این حرف الفکاه دست هند را گرفت و خواست که او به خانه برگردد اما هند نپذیرفت و به او گفت: دور شو که من فرزندم را از مرد دیگری خواهم داشت.
(هند مادر معاویه, موسس سلسله ی امویان شد).
هند چندین خواستگار دیگر را نیز رد کرد چون دلش می خواست با ابوسفیان که پسرخاله اش بود ازدواج کند. سرانجام در 599 میلادی هند در مراسمی با ابوسفیان ازدواج کرد و خانواده اش جواهرات خاندان "ابو حقیه" در مدینه را به امانت گرفتند تا برای مراسم استفاده کند.
داستانهایی که در مورد حامله شدن هند از چهار مرد و معلوم نبودن پدر او گفته می شود همگی بدون پایه و سند و صرفا بخاطر نفرت مسلمانان از این زن مستقل و شجاع است.
هند علاوه بر اینکه تاجر بزرگ و معروفی در مکه بود, جنگجوی قابل و فرمانده ی شجاعی نیز بود و از جمله زنانی بود که پس از فتح مکه توسط مسلمانان همچنان به درگیری لفظی و مخالفت با محمد بر سر حق و حقوق زنان ادامه می داد و از این رو محمد از هند نفرت داشت اما بخاطر نفوذ و قدرت زیاد او, محمد نمی توانست علنا با او درگیر شود.
هند پدر و دو برادرش را در جنگ بدر با مسلمانان از دست داد و سپس خودش فرماندهی لشکری از قریش را در جنگ احد به عهده گرفت. حنی وقتی سپاه او از برابر مسلمانان در جنگ می گریخت, هند بر سر آنها خاک ریخت و وادارشان کرد که به جنگ بازگردند و خودش هرگز فرار نکرد و پس از اینکه بر مسلمین پیروز شد, گوشها و دماغهای اجساد مسلمین را برید و حتی جگر حمزه بن اندیل مطلب را از شدت خشم و تنفر در آورد و چشید اما آن را تف کرد تا نشان دهد طعم ناخوشایندی داشته است.
محمد از این حرکت هند به شدت ترسید و بر بالای سر جسد حمزه ایستاد و غمگین تر از این بود که حرفی بزند.
هند در برابر ورود اسلام به مکه تا لحظه آخر مخالفت کرد و به سپاه مکه در جنگ احزاب پیوست و در این جنگ نیز شرکت کرد. او پس از ورود اسلام به مکه نیز با این دین مخالف بود و از شوهرش ابوسفیان که خود را تسلیم مسلمانان کرد بسیار ناراضی بود. وی مردم مکه را تشویق کرد تا ابوسفیان را بخاطر نشان دادن ضعف در برابر اسلام بکشند.
میبینیم که  مردان عرب نه تنها مشکلی با داشتن یک فرمانده ی زن در جنگ ندارند و به حرف او گوش می کنند, بلکه شوهر هند نیز مخالفتی با کارهای او از جمله تجارتش و شرکتش در جنگ ندارد. علاوه بر این برای فرماندهی یک لشکر مسلماً هند از مهارت های لازم برای شمشیر زنی و دفاع مطلع بوده که بتواند در جنگ شرکت کند. در حالی که چنین چیزی را در زنان پس از اسلام مشاهده نمی کنیم. اما جایگاه و مقام زن در قبل از اسلام به او اجازه ی چنین فعالیتهایی را آزادانه می داده.

"پس از فتح مکه به دست مسلمانان همه اهالی برای بیعت نزد محمد می رفتند و بیعت زنان با مردان متفاوت بود. هند نیز صورتش را با نقابی پوشاند تا توسط محمد شناخته نشود و به میان جمعیت رفت. شرایط بیعت زنان با محمد این بود که زنان نباید چند خدا پیرستند, دزدی و زنا نکنند, فرزندان خود را نکشند, فحش ندهند, و از دستورات پیغمبر سرپیچی نکنند.
وقتی پیامبر گفت: ای زنان شهادت دهید که الله شریکی ندارد! هند که صورتش کاملا پوشیده و غیرقابل شناسایی بود گفت: چرا شروط بیعت تو برای زنان با مردان متفاوت است؟ 
پیامبر توجهی نکرد و پاسخی نداد و ادامه داد: دزدی نکنید...
هند برخاست و گفت: ای رسول الله, شوهر من خسیس است و خرح مرا و فرزندانم را نمی دهد پس آیا من اگر از ثروت او بردارم گناهکارم؟
پیامبر گفت: آنقدر که احتیاج تو و فرزندانت را برآورده کند بردار.
بلافاصله محمد متوجه شد و پرسید آیا این تو هستی هند دختر عتبه؟ و هند پاسخ داد آری منم. مرا ببخش شاید الله نیز تو را ببخشد!
محمد واکنشی نشان نداد و ادامه داد: زنا نکنید...
هند دوباره به محمد گفت: مگر زنان نجیب زاده مرتکب زنا می شوند؟
پیامبر توجهی نکرد و ادامه داد: فرزندان خود را نکشید...
هند باز هم سخنرانی محمد را قطع کرد و گقت: ما فرزندانمان را پرورش دادیم و تو آنها را به قتل رساندی . مگر کسی مانده که تو نکشته باشی؟ تو پدران آنها در بدر کشتی و حالا نگران کشته شدن فرزندان آنها هستی؟
باز هم پیامبر پاسخی نداد و ادامه داد: و سخنان زشت نگویید و فرزند حرامزاده به دنیا نیاورید...
هند دوباره گفت: چقدر شرمناک است کسی که چنین کاری کند!
پیامبر ادامه داد: و از دستور من سرپیچی نکنید در آنچه که درست است...
هند گفت: قسم به الله که ما نیامدیم اینجا برای اینکه از تو اطاعت نکنیم."

هند از معدود زنانی بود که قدرت و نفوذش را حتی پس از اسلام در جامعه عرب حفظ کرد و در جنگهای مسلمانان، فرماندهی کرد از جمله در جنگ یرموک در برابر سپاه روم که درایت و پیگیری او و زنانی که در آن جنگ شرکت کردند منجر به پیروزی لشکر مسلمانان شد.

 اسماء بنت مروان:
اسماع بنت مروان از زنان شاعر برجسته  عرب و مادر پنج فرزند بود. زمانیکه محمد دستور قتل یکی دیگر از شاعران عرب به نام ابو آفاق که صد سال داشت را صادر کرد, اسماع گفت: من اسلام و پیروانش را سرزنش می کنم. . سپس این ابیات را سرود:
"از شما متنفرم ای مردم قبیله/ از غریبه ای که از شما نیست اطاعت می کنید/ او از هیچ یک از قبایل شما نیست/ چطور می توانید از کسی که سران قبایل شما را به قتل رسانده انتظار خوبی داشته باشید؟/ چرا مانند مردان گرسنه منتظر پس مانده  غذای آشپز نشسته اید؟/ و هیچ یک از شما شهامت ندارید که او را غافلگیرانه بکشید/ و امید آنانی که از او توقع فراوان دارند قطع نمایید؟"
همین چند بیت برای اینکه محمد دستور ترور او را صادر کند کافی بود. (روایت از کتاب سیره رسول الله- ابن اسحاق/ سیره ی نبوی- ابن هشام)

فرتانه:
دختری از کنیزان عبدالله بن ختعل بود که شعر می گفت و به دستور محمد به قتل رسید زیرا اشعاری اهانت آمیز به وی خوانده بود. ( ابو داوود 14:2678/ ابن هشام و ابن اسحاق-سیره رسول الله/ ابن سعد کتاب طبقات الکبیر جلد 2)

سارا:
سارا از زنان مهم مکه بود که بعد از فتح مکه با وجودیکه اسلام را پذیرفت به دستور محمد به قتل رسید. زیرا قبل از فتح مکه به محمد ایراداتی گرفته بود. ( ابن اسحاق- سیره رسول الله/طبری جلد 8)

 رابعه بنت هار الاسدی:

کاهنه ی مشهور کعبه در زمان عبدالمطلب بود.  کعبه جایگاه بانوخدایان فراوانی بود و در کار نگهداری, پیشگویی و غیبگویی نیز زنان کاهنه فراوانی اشتغال داشتند که این شغل به صورت موروثی به دختران آنها و بعضاً به پسران آنها می رسید.
یکی از این کاهنه های معروف که با موجودات نامرئی (جن به قول اعراب) ارتباط داشت رابعه بود. 
زمانی که عبدالمطلب بر سر زمزم با قریش دچار اختلاف شد, او را انتخاب کرد که در مورد این دعوا قضاوت کند. ابن هشام از این کاهنه نام می برد و می گوید که هرگاه جنگ و نزاعی در می گرفت این کاهنه در مورد آن رای می داد و قضاوت می کرد.
با وجودی که تاریخ نویسان پس از اسلام تمام تلاش خود را برای پاکسازی نامها و جایگاه زنان در دوره ی جاهلیت کرده اند و اطلاعات بسیا اندکی در مورد زنان قبل از اسلام باقی مانده است اما آنقدر هست که بتوان ثابت کرد زنان از چه موقعیت بالایی برخوردار بودند که با جوامع مدرن امروزی برابری می کند. اعراب قبل از اسلام زنان را به بینش و دانش می شناختند و برای حل مشکلاتشان نزد زنان کاهنه می رفتند و در واقع زنان بر مسند قضاوت نشسته بودند و بر درستی و غلطی کارها حکم می دادند و علاوه بر آن برای حل مشکلات چاره جویی می کردند. این امری است که پس از اسلام اصلا وجود ندارد.
کاهنه ی دیگری بود که عبدالمطلب برای چاره جویی نزد او رفت. حتما می دانید که در اسلام دیه ی مرد صد شتر است. اما تاریخچه و دلیل آن چیست و توسط چه کسی تعیین شده است؟
عبدالمطلب نذر کرد که اگر روزی صاحب 10 پسر سالم شود و هر 10 پسرش او را یاری کنند, یکی از آن پسران را برای خدایش قربانی کند. اما زمانی که صاحب 10 پسر شد و هر ده پسر یاری او کردند او قرعه زد و قرعه  قربانی به پسر کوچکترش عبدالله افتاد که از همه بیشتر دوستش داشت و برای همین مشکل نزد کاهنه ای در خیبر رفت و چاره جست.
کاهنه به او گفت که در برابر عبدالله 10 شتر (خون بهای یک انسان در میان اعراب)بگذارد و قرعه بزند اگر قرعه به شتر افتاد شتران را قربانی کند ولی اگر قرعه به عبدالله افتاد 10 شتر اضافه کند و دوباره قرعه بزند و آنقدر قرعه بزند تا به شتران بیفتد و به آن تعداد قربانی خدایش راضی شده است. و عبدالمطلب اینکار را انجام داد و هر بار قرعه به نام عبدالله افتاد تا 100 شتر که قرعه به نام شتران افتاد و او 100 شتر قربانی کرد! (طبری ج3 ص795
از اینجا دیه ی مردان بر اساس رای یک زن کاهن، در اسلام 100 شتر باقی مانده و متعلق به زمانی است که هنوز عبدالله پدر محمد ازدواج نکرده بوده. 
عبدالمطلب که از بزرگان و ثروتمندان قریش است برای حل مشکلاتش به زنان قاضی و کاهنه رجوع می کند و به دستور ایشان احترام می گذارد.

فاطمه بنت مورالخثعمیه:

یکی از کاهنه های یمنی  بود که  قبل از آنکه عبدالله با آمنه ازدواج کند از عبدالله خواستگاری کرد و می خواست از او بچه دار شود.

رقیه بنت نوفل: (ام قتال)
کاهنه ای بود که عبدالمطلب در مراسم آیینی کعبه ملاقات کرد و عبدالله را به وی معرفی نمود و عبدالمطلب بسیار مشتاق بود که عبدالله با یک کاهنه ازدواج کند. ام قتال خواهر ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی بود که به عبارتی دیگر می شود دختر عموی خدیجه. وقتی او عبدالله را دید به وی گفت به اندازه ی 100 شتر به تو می دهم اگر همین الان با من همبستر شوی!  آنطور که می گویند عبدالله زیباترین پسر عبدالمطلب بوده و البته با توجه به اینکه قبیله ی قریش اصل و تبارشان عرب نبوده بلکه هندو آریایی بوده اند کاملا قابل توجیه است که چرا اکثر مردان و زنان قریش به زیبایی توصیف شده اند. در هر صورت عبدالله پیشنهاد ام قتال (دختر عموی خدیجه) را رد می کند و می گوید چون الان با پدرم هستم نمی توانم با تو بیایم. اما به او وعده می دهد که در راه بازگشت نزد وی خواهد آمد!  (طبری ج 3 ص796)
در این دو نکته هست. اول آنکه دختر عموی خدیجه نیز شغل و حرفه ی خودش را داشته و به عنوان کاهنه در کعبه کار می کرده و از اسم و شهرت برخوردار بوده و دوم آنکه در میان زنان ثروتمند رسم بوده که هرگاه از مردی خوششان آمد از او خواستگاری کنند و او را به دست بیاورند.

 آمنه :
آمنه همسر عبدالله بن عبدالمطلب و مادر محمد خود نیز کاهنه ای در کعبه بود و خواهر زاده ی کاهنه  اعظم کعبه " سودا بنت زهرا" بود که پس از مرگ او مقام او را به ارث برد. آمنه دختر " وهب بن عبد مناف بن زهره" بود که سالار بنی زهره بود و آمنه نیز در آن هنگام بالاترین مقام را در میان زنان قریش داشت. ( طبری ج 3 ص 797)
مشخص است که این بالاترین مقام در میان زنان قریش، اشاره به موقعیت اجتماعی و شغلی آمنه دارد وگرنه از روی چه حسابی باید کسی را بالاتر از دیگران در نظر گرفت؟
آمنه دختر بره و او دختر عبدالعزی بن عثمان بن عبدالدار بن قصی بود. مادر آمنه "ام حبیب" دختر اسد بن عبدالعزی بن قصی بود.
کاملا واضح است که عبدالمطلب علاقه داشته به واسطه ی کاهنه های کعبه به قدرت و نفوذ بیشتری دست پیدا کند. اینکه مادر محمد خود نیز کاهنه ای بوده و متعلق به خانواده ای که زنان در آن مسئول امور مذهبی و اخلاقی هستند نشان دهنده موقعیت اجتماعی بالای زنان در آن جامعه است.
طبق تاریخ عبدالله همان روز با آمنه ازدواج می کند و با او همخوابه می شود و بعد از آن به نزد "ام قتال" و چندین خواستگار دیگر که داشته می رود و خود را به آنها عرضه می کند اما همه ی آنها دست رد به سینه اش می زنند و به او می گویند که ما این کاره نیستیم. در آن لحظه تو را می خواستیم چون نوری در چهره تو دیده بودیم و دیگر تو را نمی خواهیم چون نوری در چهره تو نیست!
در هر صورت عبدالله سه روز بعد از عقد آمنه برای آوردن خرما به مدینه یا شام می رود و همانجا می میرد. و آمنه به اصطلاح امروزی یک "مادر مجرد" می شود که باید خودش فرزندش را بدون شوهر به دنیا آورده و بزرگ کند.

سلمی بنت زید:
سلمی بنت زید بن عمرو، مادر عبدالمطلب و مادربزرگ عبدالله پدر محمد بوده است. عبدالمطلب زن دیگری هم داشته که از طایفه یهود بوده.
طبق روایات، هاشم و سلمی عاشق یکدیگر می شوند و هاشم از پدر سلمی خواستگاری می کند. خانواده ی دختر شرط می گذارند که سلمی هنگام زایمان باید کنار خانواده ی خودش در مدینه باشد و هاشم نیز می پذیرد. هاشم ابتدا همسرش را به مکه نزد خانواده خود برد اما وقتی او حامله شد همسرش را به مدینه برگرداند تا میان اقوام خودش باشد و سپس برای تجارت به شام رفت و در غزه مرد. (طبری ج3 ص 799)
به این ترتیب سلمی هم یک مادر تنها بود که بدون شوهرش فرزندی به دنیا آورد و دیگر به مکه نزد خانواده شوهر باز نگشت بلکه تصمیم گرفت که پسرش را در مدینه بزرگ کند و حتی به خانواده ی هاشم اجازه نداد که فرزند هاشم را ببینند بلکه او را نزد خود نگه داشت. تا اینکه روزی آن پسر بچه که 8 ساله شده بود، توسط یکی از مردم بنی حارث که از آنجا به مکه می رفت شناسایی شد و او به مکه آمده و ماجرا را برای "مطلب"، برادر هاشم، تعریف کرد. "مطلب" به مدینه رفت و پس از شناسایی پسر هاشم، او را مخفیانه دزدید و با خودش به مکه آورد و برای اینکه کسی به حضور بچه شک نکند و به سلمی خبر ندهد که پسرت را خانواده شوهر دزدیده اند، نام پسر را "عبد المطلب" یعنی بنده ی مطلب گذاشت و به همه گفت که این پسر برده ی من است و من او را خریده ام. به این ترتیب کسی شک نکرد و این نام بر روی عبدالمطلب باقی ماند.

نکته ی داستان در اینجاست که حق حضانت فرزند در دوره ی پیش از اسلام آشکارا با مادر و خانواده ی مادر بوده و اگر مادر انتخاب می کرده که فرزندش را به خانواده شوهر ندهد، آنها هیچ حقی بر بچه نداشته اند. همانطور که مطلب مجبور شد برای به دست آوردن برادرزاده اش، او را بی اجازه و مخفیانه از مادرش بدزدد و به مکه بیاورد و چون می دانست که اگر این حقیقت فاش شود، باید پسر را به مادرش برگرداند، نام او را تغییر داد تا کسی به هویت او شک نکند. و در مورد ماجرای هنده هم دیدیم که وقتی شوهر اول او فوت کرد، هنده برای آنکه خودش انتخاب کرده بود که پسرش در میان خاندان پدری بزرگ شود به میل خود با برادرشوهرش ازدواج کرد. این نشان می دهد که فرزند متعلق به هنده بوده و اگر او می خواسته با کس دیگری ازدواج کند، پسرش را نیز باید همراه خود می برده است.

اسما بنت مخربیه: ( هنزلیه)

اسما بنت مخربیه معروف به هنزلیه، مادر ابو حکم‌(عمرو بن هشام که بعدها توسط محمد ابوجهل خوانده شد) بود. او نیز یکی از تاجران به نام و مشهور مکه بود که همپای خدیجه تجارت می کرد و مقام دوم تجار مکه را داشت. او همچنین به عطر سازی و فروش عطر تبحر داشت. 


 اطلاعات ما از زنان عربی که در جامعه ی پیش از اسلام در عربستان به کار و فعالیت میپرداختند، از اطلاعات ما درباره زنان ایرانی پیش از اسلام بیشتر است!! با این وجود به شکل کورکورانه تصور می کنیم که زنان عرب را در دوران قبل از اسلام زنده به گور می کردند!! اگر چنین بوده چرا مدارک ما از زنان عرب پیش از اسلام بیشتر از مدارک ما درباره زنان سرزمین زرتشتی ایران است و هنوز بعد از 1400 سال و بعد از نابود کردن همه مدارک توسط مسلمانان، ما هنوز هم می توانیم  نام این زنان جاودان تاریخ عرب را پیدا کنیم و بشناسیم؟!
زنان عرب از آزادی و فرصتهای شغلی و اجتماعی مساوی با مردان برخوردار بودند و به واسطه ی زن بودن در تنگنا قرار نداشتند. اگر به طور اختصار بخواهیم این آزادیها را برشماریم بدین صورت خواهد بود:
- زنان می توانستند هر شغل و حرفه ای انتخاب کنند. از تجارت و سرمایه داری گرفته تا راهبه و قاضی شدن در معابد و از جمله در کعبه تا غیبگویی و ساحره گی و شاعری و فروشندگی ...
-زنان پس از ازدواج و بچه دار شدن نیز مجاز به حفظ و ادامه  فعالیت اجتماعی خود بودند و پدر یا شوهر حق تصمیم گیری برای آنها نداشتند.
-زنان مجاز بودند که شوهر خود را انتخاب نمایند و حتی اگر از نظر مالی مستطیع بودند می توانستند خود از او خواستگاری کنند.
-قبل از ازدواج، قراردادی بین زن و شوهر تنظیم می شد (شفاهی یا کتبی) که به آن احترام می گذاشتند و زن می توانست تمام خواسته هایش را در آن قید کند
-زنان بر اساس شأن و مقام اجتماعی خود مهریه از شوهر دریافت می کردند و میزان آن را خودشان تعیین می نمودند.
-آنها می توانستند در صورت فوت شوهر یا طلاق از همسر، فرزند خود را نزد خویش نگه دارند
-زن می توانسته در صورتی که لازم بداند یکطرفه از شوهرش طلاق بگیرد. 
-زن از پدر و شوهر خود اث می برده
-زنان می توانستند مالک زمین و خانه و اموال منقول به نام خود باشند
-زنان بیوه به اندازه ی زنان مجرد در جامعه آزادی و احترام داشتند و کسی به خود اجازه نمی داده بخاطر بیوه بودن یا مطلقه بودن آنها را طرد کند.
-ازدواج مکرر برای زنان بیوه و مطلقه جایز بوده
-ارتباط زنان متأهل با مردانی غیر از شوهر خود مجاز و پسندیده بوده. همانطور که الان در میان مردان مسلمان ارتباط با زنانی علاوه بر همسرشان مجاز و پسندیده است!

با توجه به موارد فوق می توانیم جامعه ی عرب قبل از اسلام را با یک جامعه ی مدرن اروپایی و حتی بالاتر قیاس کنیم و ببینیم که حقیقتا به یک قانون جدید برای ایجاد نظم و اخلاق نیاز نداشته. بلکه می توانسته الگوی جوامع امروزی باشد. 

گفته می شود که قبل از اسلام زنان می توانسته اند چندین شوهر به طور همزمان داشته باشند و یا مردان می توانسته اند به طور شریکی با یک زن رابطه داشته باشند,
اما وقتی دقت کنیم میبینیم که این مسئله امروزه نیز در بسیاری جوامع رواج دارد و مانعی برای پیشرفت آنها نیست. علاوه بر اینکه وقتی عملی در جامعه به صورت عرف و سنت وجود داشت, فاقد قباحت و زشتی خواهد بود و این مسئله که یک زن چندین شوهر داشته باشد از ویژگی های جوامع زن سالاری دوران باستان است که هنوز در کشورهایی مانند نپال رواج دارد و وقتی این عمل در فرهنگ و سنت جامعه موجود باشد, توسط مردم پذیرفته شده و عادی تلقی می شود. همانند سنت چند همسری مردان مسلمان که کاملا مورد قبول جوامع اسلامی است.
 اما اگر بخواهیم قوانین اسلام را نسبت به قوانینی که قبل از اسلام در عربستان رواج داشته بی طرفانه بسنجیم،  کفه ی ترازو به سمت قبل از اسلام سنگین تر است و تاریخ هم نشان می دهد تا قبل از ظهور اسلام اعراب به اقوام و کشورهای دیگر صدمه نمی زدند، صلح جو و پایبند به قسم و گفتار خود بودند و از آن تخطی نمی کردند. اما همه چیز بعد از اسلام به شکل گسترده ای جابه جا شد خصوصاَ جایگاه زنان و موقعیت اجتماعی ایشان که رکن اصلی یک جامعه را تشکیل می دهد, دچار تزلزل بزرگی شد که می تواند از دلایل عقب ماندگی فکری, فرهنگی و اجتماعی جوامع اسلامی امروز باشد.

 دین و فرهنگ قوم سبأ و تاثیر آنها در آیین عبادات و مناسک اسلامی:
قوم سبأ از دوران باستان در سرزمین یمن کنونی زندگی می کردند و در عصر محمد بخشی از آنها در سرزمین سوریه نیز سکونت داشتند. دین مردم سبأ دین ادریسی نام داشت. آنها خود را پیروان ادریس و "شیث" پسر آدم می دانستند و صاحب کتاب دینی بودند به نام "صحف شیث".
مردم سبأ به دستور دین خود یک ماه از سال را روزه می گرفتند و روزه آنها چنین بود که از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب لب به خوردنی و آشامیدنی نمی زدند و پس از غروب افطار می کردند. بعد ار پایان ماه روزه، عید می گرفتند و به پرستش ارواح نیاکان و پدران خود می پرداختند (به قسمت دوم رجوع شود). 

مردم سبأ به کعبه احترام می گذاشتند و آن را مکان مقدسی می دانستند. قبله ی عبادت آنها رو به جنوب بود و هفت بار در روز نماز می خواندند.
مردم سبأ به ماه و ستارگان اهمیت زیادی می دادند و آنها را می پرستیدند.