Sunday, September 4, 2016

نویسندگان قرآن و فرقه احناف، دین قریش

قسمت شش از فصل 11 کتاب "رازهای مگوس" صفحه 701

دین قریش ، خاندان محمد، محمد پیش از بعثت؛ نویسندگان  قرآن؛ فرقه احناف


* توجه: منابع این قسمت از کتب و نسخ  و احادیث  ترجمه شده به انگلیسی و یا زبان اصلی عربی برداشته شده اند و آدرس صفحات یا مجلد آنها ممکن است با نسخه های فارسی تفاوت داشته باشد.

 آیین قریش:

در قسمتهای گذشته باورهای دینی اعراب را توضیح دادیم ولی این موضوع باز هم جای گفتگو دارد پس می پردازیم به باورهای دینی قبایل مکه خصوصا قریش و خاندان بنی هاشم:

قبایل عرب مکه خصوصا قبیله قریش از دورانی که برای خودشان هم نامشخص بوده "الله" (ال+الاه) را به عنوان خالق زمین و آسمانها می شناختند اما در کنار الله، ایزدانی را نیز قرار می دادند. آنها به عناصر طبیعت، درختان و چشمه های آب، سنگها و باد احترام گذاشته و حتی می پرستیدند و عقیده داشتند که برخی سنگها مقدس بوده و قدرتهایی در خود دارند. بوسیدن حجرالاسود بعد از هفت چرخش دور کعبه برای اعراب بسیار مهم بود و حتی امروزه نیز در میان مسلمانان ادامه دارد. بوسیدن سنگهای مقدس باوری است که در میان مردم بین النهرین از جمله تمدن بابل رواج داشته و بعدها به آیین مسیحست کاتولیک نیز وارد شده. ( به صورت بوسیدن مجسمه ی مریم مقدس و قدیسان)

 کعبه در آن دوران به جر بتهای "هبل" (هو+بعل)، "العزی"، "اللاة"و "المناة", "واد", "سوا" , " یغوت" ,‌"نصر" و حجرالاسود, حاوی دو مجسمه ی انسان سنگی نیز بود که از دوران باستان در آنجا قرار داشت و آنها " اصف" و "نائله" نام داشتند. 
اصف و نائله نام دو کاهن جن اهل "جرهوم" بود که در دوران باستان درون کعبه مرتکب زنا شده و بلافاصله به سنگ تبدیل شدند. اما این دو کاهن بخاطر قدرتمند بودن و ارتباطشان با جن بسیار مورد احترام اعراب بومی قرار داشتند و مجسمه  آنها درون کعبه قرار داشت. علاوه بر آن دو نسخه دست ساز از مجسمه ی آن دو بر بالای کوههای صفا و مروه نیز قرار گرفته بود که از دوران باستان هنگام به جا آوردن مراسم حج (اوک-آج) هفت بار بین این دو کوه راه می رفتند و به اصف و نائله احترام می گذاشتند. بدیهی است که پس از اسلام این دو مجسمه ویران شد و داستان هاجر تشنه لب برای دویدن بین دو کوه صفا و مروه اختراع گشت. زیرا محمد بن عبدالله قصد داشت که مراسم سالانه ی حج همانند دوران قبل باقی بماند.

اعراب بومی: اعراب بومی یعنی قبایلی که اصالتا متعلق به مکه بودند و باورهای آنان با قبیله ی مهاجر قریش متفاوت بود. اعراب بومی فقط به جن اعتقاد داشتند و این اعتقاد به درون دین اسلام هم وارد شد. آنها دینی داشتند به نام دین جن که فقط جنیان یا موجوداتی را که از خودشان برتر می دانستند می پرستیدند و کاهنه هایی داشتند که به صورت موروثی قدرت ارتباط و سخن گفتن با جن را داشتند. این کاهنه ها مسئول اجرای مراسم پرستش مذهبی، درمان بیماریها و مشکلات روزمره  مردم عرب بودند. ( به عبارت امروزی جادوگر بودند). اعراب بومی اصالتا با اقوام یهود مخلوط شده بودند و باورهایشان مشابه بود.

اما قبایل مهاجر به مکه از جمله قریش (کرش) دین مخصوص خودشان را داشتند که به عنوان "دین ماه و خورشید" شناخته شده بود. آنها الله  را به عنوان بزرگترین ستاره  و خورشید را به عنوان همسر الله می پرستیدند و سایر بتها مانند منا و لاة و العزی هر کدام یکی از سیارات بودند که مورد پرستش قرار می گرفتند. تئوریهایی وجود دارد که قبیله قریش را قبیله ای یمنی معرفی می کند که به مکه مهاجرت کرده و همچنین تئوری دیگری هست که آنها را از خاندان یهود مصر می داند که به مکه مهاجرت کردند و البته تئوری دیگری که آنها را شعبه ای از قوم آریایی می داند.

این قبایل به نام " خاندان ستاره پرست عرب" خوانده می شدند. ستاره در زبانهای آکادی، عربی، کنعانی، سومری و سامی، "اَشتَر" گفته می شود. اگر به یاد نام "مالک اشتر" افتاده باشید کاملا درست فکر کرده اید و او نیز متعلق به خاندانی بوده که کاهنه هایش به پرستش اشتر می پرداخته اند. " اشتر" در دوران باستان خدایی مونث بوده و  الهه مادر و مترادف "ونوس" یا "سیاره زهره" بوده که در میان اعراب به نام "العزی" هم شناخته شده است.  مورخینی مانند مسعودی نیز اظهار می کنند که فرقه و آیین کعبه با الهام از اجرام آسمانی شکل گرفته بود و بر پایه پرستش خورشید, ماه و پنج سیاره قابل رویت بنا شده بوده و از این رو عدد هفت به تعداد هفت ستاره ی آسمان برای آنها مقدس بوده علاوه بر اینکه تعداد 360 بت داخل کعبه به تعداد روزهای سال نشانه ی اهمیت ستارگان و زمین برای آنها بوده. (مسعودی, 896-956/ اسلام در جهان, ملیس روس ون صفحات 28 تا 48)

قریش علاوه بر خورشید و ماه و هفت سیاره, سیستم ستاره ای "سیریوس" و "کنوپوس" و صورتهای فلکی "اوریون",‌"پلیادز", "دب اکبر" و "دب اصغر" را نیز می پرستیدند. ( داستان شهرها, شاهان و جنیان افسانه های عرب, خیرت الساعه, ص 28 تا 30)
(شاید ستاره پرستی آنها، ما را به یاد افسانه ابراهیم و پدرش آذر(تراه) بیندازد که قومی ستاره پرست بودند و شاید یکی از دلایلی که بعدها گفتند قریش به آیین ابراهیمی بوده همین شباهت باشد. شاید واقعا نسبت فامیلی بین قوم ابراهیم و قریش بوده باشد که برای ما قابل یافتن و اثبات نیست . اما فراموش نکنیم که برهماییان (اقوام هند و آریایی)نیز ستاره پرست شناخته می شدند و ماه و خورشید و ستارگان در آیین آنها جزو خدایان بوده و پرستش می شدند. با این حساب می توانیم فرض کنیم که آذریا تراه، با توجه اسمش، یک آریایی یا برهمایی بوده و قوم او نیز قومی هندوآریایی بوده اند و در نهایت به همان نتیجه ی اول می رسیم که نام ابراهیم همان شکل تغییر یافته ی برهما است و چون در مبحث تبارنامه نشان خواهیم داد که قبایل یهود اصالتا از هندوستان به بین النهرین مهاجرت کرده بودند، می تواند نشانی باشد از اینکه آیین ابراهیمی یا برهمایی توسط یهودیان تغییرشکل یافته.)
 به مرور زمان "اصف" و "نائله" توسط قبایل ستاره پرست نیز مورد قبول قرار گرفتند و آنها را وارد آیین خود کردند. به این ترتیب این دو کاهن به عنوان دو خدا وارد سیستم دینی اعراب شد.

خاندان قریش همچنین خدایی به نام "ابلیس" (ایبلیس) را می پرستیدند و او را برادر دوقلوی "الله" می دانستند. ( این شباهت زیادی به فلسفه ی برادران دوقلو اهورا و اهریمن در ایران دارد).  آنها علاوه بر اینکه الله و ابلیس را برادر می دانستند، معتقد بودند که ارتباط خویشی نزدیکی بین الله و جنیان وجود دارد. فرشتگان را دختران الله , و مادران فرشته ها را دختران جن می دانستند. جنیان مقرب تر و قدرتمندتر از فرشتگان بودند. اعراب از این جهت جایگاه بالایی برای جن قائل بودند که الله همسرانی از جن اختیار کرده بود.(دکتر رافت عماری)

نقش خانواده ی محمد در پیغمبری او:
به این ترتیب محمد در فرهنگی به دنیا آمد که پرستش خدای ماه رایج بود و مهمتر این بود که در خاندانی ستاره پرست به دنیا آمده بود که خدای اعظم آنها الله بود. اگرچه در آن زمان نام او را به صورت "ال - الاه" تلفظ می کردند. "ال" یا "ایل" که پیشوند اسم بود (که البته از نام "ال" خدای بابل باستان گرفته شده بود) و "اِلاه" به معنی "خدا".

مجسمه های " اصف" و "نائله" توسط عبدالمطلب, پدربزرگ محمد, بر سر چاه زمزم قرار گرفته بود. ابن هشام که کهن ترین کتاب را در مورد زندگی محمد نوشته می گوید که این مجسمه ها در سر چاه زمزم پرستش می شدند و زیارت کنندگان در برابر آنها حیوانات را قربانی می کردند.  چاه زمزم در حقیقت متعلق به این دو کاهن جن بوده و اختصاص به آیین پرستش آنها داشته. کسی که زمزم را به این دو کاهن جن تقدیم و پیشکش کرده بود, عبدالمطلب بود یعنی پدربزرگ محمد به پرستش جن نیز می پرداخته و حتی نذر کرده بوده که یکی از پسرانش را برای جن قربانی کند. وی همچنین کسی بود که چاه زمزم را حفر کرد.
اما اینکه چگونه او چاه را پیدا کرد برمیگردد به نکته ای که به آن توجه نشده است. نکته این است که عبدالمطلب فرشتگان را میدیده و بخاطر داشتن این قدرت بوده که رئیس طایفه شده بوده. او گهگاهی به خلسه می رفته و حرفها و اطلاعاتی را از اشخاصی که به گفته ی او فرشته بوده اند دریافت می کرده و از طریق همین اطلاعات بوده که از جای چاه زمزم مطلع می شود.
البته این خصوصیت در میان خاندان آنها موروثی بوده و ابوطالب, عموی محمد نیز همین حالت را داشته. او همچنین ارتباط دوستانه و بسیار نزدیکی با غیبگویان و کاهنان جن داشته. ابوطالب قبل از هر کاری با یک غیبگو به نام " لهب بن احجن بن کعب" از قبیله ی عضد مشورت می کرده و ابن هشام می نویسد که ابوطالب همیشه دستورات لهب را روی برادرزاده ی یتیمش, محمد, اجرا می کرده و محمد همیشه در دوران کودکی در خانه ی ابوطالب خوابهای آشفته و کابوس میدیده. ابوطالب نیز تحت تاثیر آن کارها دچار حالات عجیب و غیرقابل توضیح می شده. این خصوصیت را محمد نیز به ارث برده بوده و از کودکی این حالات در وی پدیدار شده بوده. محمد بارها در کودکی به حال غش می افتاده و یا بیهوش می شده و سپس به حال هوشیاری بازمیگشته. این حالت در برخی افراد خانواده ی محمد به قدری شدید بوده که منجر به مرگ زودرس آنها می شده, مانند دو تن از پسران ابوطالب که اولین آنها به نام "طالب" سر به بیابان گذاشت و خودکشی کرد و دومین آنها "جعفر" به گفته ی زن عموی محمد دچار "چشم جن" شده بوده. در این حالت شخص دست به کارهای خطرناکی می زند مانند اینکه خودش را ناگهان درون آتش بیندازد و یا از بلندی به پایین بپرد. 

پس از اینکه محمد به پیغمبری رسید, مادر جعفر نزد وی رفت و گفت: ای رسول الله پسرم جعفر به "چشم جن" مبتلا شده, می شود برای او "روقیه" بنویسیم؟ "روقیه نوعی طلسم جن بوده که برای شخصی که توسط جن دیگری تسخیر شده می نوشته اند. محمد نیز پاسخ می دهد‌: بله برایش روقیه بنویسیم.

شخصی که قادر به نوشتن "روقیه" باشد را "راقی" می گویند و محمد نیز از جوانی راقی بوده و به این کار تخصص داشته. این مسئله در شعری از ابوطالب که در ستایش قدرت محمد سروده مشهود است. ابن هشام این شعر را نقل می کند که زمانیکه سران قریش نزد ابوطالب رفتند و از وی خواستند تا محمد را به ایشان تحویل دهد تا در موردش قضاوت کنند, ابوطالب خندید و نپذیرفت و در پاسخ آنها شعری در ستایش محمد به عنوان یک جادوگر و راقی قدرتمند سرود. در یکی از ابیات این شعر محمد به عنوان یک "راقی"‌, احضار کننده و طلسم بند حراء توصیف شده است. "حراء" همان غاری است که محمد وقتش را در آن می گذراند و جبرئیل آنجا بر او ظاهر شد. بعدها محمد تایید کرد که عمویش این شعر را در وصف او خوانده و به آن افتخار می کرد. ( ابن هشام ج 1 صفحات -189-218-225-128147/ حلبیه ج 1 ص 101 و 432 و 407/ تاج العروس ج 5 ص 381)


شاید با شنیدن این مسئله به یاد بیماری توهم یا اسکیزوفرنی بیفتید. شاید واقعا این یک بیماری بوده که به دلایل متعدد از جمله نوع تغذیه و روش زندگی و ازدواجهای خانوادگی در این قوم شیوع پیدا کرده بوده و شاید هم واقعا حاصل ارتباط آنها با جادوگری و نیروهای ماورائی بوده باشد. روایاتی هست که آمنه در کودکی از محمد به عنوان مدیوم در مراسم احضار ارواح و جن استفاده میکرده و پس از آن محمد مبتلا به این حالات شده است. بر این اساس آمنه به عنوان یکی از کاهنه های رده بالا در کعبه اجازه ی اجرای مراسم "روقیه" که فقط کاهنان عرب می توانستند اجرا کنند را داشته. "روقیه" نوعی از جادوگری و طلسم نویسی بوده و کودکانی که در این مراسم شرکت داده می شدند, همگی مبتلا به علائمی مانند بیهوشی,غش,خلسه و لرز می گشتند و محمد نیز از کودکی دچار این مشکلات شده بوده. 

"حلبیه" نویسنده ی زندگینامه ی محمد می گوید که محمد از سن یک سالگی دچار غش می شده است. "صحیح بخاری" نیز می نویسد که محمد در نوجوانی قبل از اینکه ادعا به دریافت قرآن کند, دچار خلسه و غش می شده است."حلبیه" همچنین اضافه می کند که محمد قبل از اینکه قرآن را دریافت کند به کما می رفته.‌(حلبیه ج 1 صفحات 75-98-406-407/ ابن هشام ج 1 ص101-432/ صحیح بخاری ج 1 ص 96/جن شناسی و جادوگری صفحات 32-33)

در دوران پس از بعثت نیز محمد همچنان به این حالات دچار بوده با این تفاوت که اطرافیانش این حالات او را به دریافت وحی نسبت می دادند. اما دلیل حالات او در قبل از دوران پیامبری چه می تواند باشد؟
صحیح بخاری گزارش می دهد که "عمر بن الخطاب" عادت داشت محمد را زیر ملافه یا عبایی پنهان کند و محمد در زیر آن می خوابید و مانند شتر خرناس می کشید. بعضی از همراهان که دباره ی این حالت کنجکاو می شدند یواشکی ملافه را کنار زدند و دیدند که پیامبر صداهایی در می آورد که شبیه صدای شتر است. (کتاب 7 شماره 2654)
پس یا محمد طبق شهادت ابوطالب یک راقی جن بوده و با این موجودات ارتباط داشته و یا اینکه واقعا به او از جانب الله وحی می شده و دلیل حرکاتش دریافت وحی بوده. با توجه به اینکه حالا هویت الله برای ما شناخته شده, می توانیم هر کدام از این دو گزینه را قبول داشته باشیم. حالت سوم این است که جن و طلسم و...همه توّهم مردم عرب بوده و الله نیز شخصیتی خیالی بوده که به دلایل متعددی محمد ادعا کرده که از او پیام دریافت می کند. حالت چهارم آنکه محمد مبتلا به بیماری ژنتکی و وراثتی بوده که باعث حالت غش، خلسه و تولید صدای شتر می شده که اطرافیانش آن را به دریافت وحی تعبیر می کردند. قضاوت را در پایان کار به خواننده واگذار می کنیم.



نقش خدیجه در پیغمبری محمد:
 در هر صورت خاندان خدیجه نیز از خانواده های کاهن جن بوده اند و همانطور که قبلا گفتیم دختر عموی او کاهنه ی کعبه بوده و پسر عمویش " ورقه" نیز یکی از روسای فرقه ی "احناف" بوده. اعضای فرقه ی احناف، کسانی بودند که به نوبت در غار حراء در انزوا و به دور از مردم, ماههای متمادی بیتوته می کردند و دست به "تحنوف" می زدند. این کار مخصوص جادوگران و کسانی بود که درگیر علوم غریبه بودند. خدیجه نیز بارها در حراء دست به تحنوف زده بود و "ورقه" پسرعموی خدیجه کسی بود که محمد را قانع کرد تا پیغمبر شود.
هر بار که محمد از حراء نزد خدیجه بازمیگشت، وحشتزده بود و به خدیجه میگفت که روحی بر او ظاهر شده و او را سه بار تا نزدیکی مرگ خفه کرده است. محمد خود بر این عقیده بود که جن زده شده و موجودی پلید درونش نفوذ کرده اما خدیجه سعی داشت او را توجیه کند که اینها علائم  آن است که او قرار است پیغمبر الله باشد.

خدیجه بعد از شوهر دومش و قبل از محمد به مرد دیگری شوهر کرده بوده که مورخان سعی کرده اند نامش را به زبان نیاورند. آن مرد " نباش بم زرارة بن وقدان" نام داشته و مبلغ جن بوده, همیشه پیرمردی بر او ظاهر می شده که دیگران نمی توانسته اند ببینند و اطلاعاتی را به وی می داده. برخی گفته اند که جن در هیبت پیرمرد بر وی ظاهر می شده. "ابوبکر" اولین و نزدیکترین شاگرد "نباش بن زرارة بن وقدان "  و دوست بسیار صمیمی خدیجه بوده و خدیجه قصد داشته که "نباش" را تبدیل به بزرگترین کاهن جن عرب کند تا از قبل او نام و شهرتش ماندگار و ثروتش افزون شود، اما او میمیرد و خدیجه ناکام می ماند.

به این ترتیب وقتی در مورد محمد و ارتباطش با جن و فرشتگان از زبان "میصره" می شنود، با توجه به شهرت محمد به عنوان یک راقی جن، تصمیم به ازدواج با او میگیرد و پسر عموی خدیجه که از احناف بوده محمد را به دستور خدیجه در غار حراء تعلیم می دهد و سپس خدیجه و "ورقه" محمد را قانع می کنند که آنچه می بیند نشانه ی پیغمبری اوست. ابوبکر که شاگرد "نباش" و دوست وفادار خدیجه بوده وقتی خدیجه تصمیم به پیغمبر کردن محمد می گیرد او را یاری می دهد. خدیجه به عنوان همسر یک پیغمبر و ابوبکر به عنوان دست راست او از ثروت، قدرت و پرستیژ بسیار بالایی برخوردار  می شدند و می توانستند خواست خود را به این ترتیب بر مردم اجبار کنند زیرا کاهنان جن بالاترین مقام و مرتبت در میان اعراب را داشتند.
خدیجه خیلی تلاش کرد که به محمد تلقین کند که او فرستاده ی الله است اما وقتی دید که محمد از این حالات در رنج است و قصد خودکشی دارد، او را نزد "ورقه" فرستاد تا قانع شود که پیغمبر الله است و پس از آن " ورقه" نویسنده ی بسیاری از آیات قرآن شد. به این ترتیب خدیجه و ابوبکر در پیغمبر کردن محمد تنها نبودند. حال ببینیم چه کسانی در این امر یاری نمودند.

نقش "ورقه":

اما اینکه "ورقه" چرا در این امر شرکت کرد و محمد را ترغیب به پیغمبری نمود، می تواند عوامل زیادی داشته باشد. او به واسطه ی فرقه ی احناف با کلیسای "ابونیت" و "نستوری" (فرقه های انحرافی در مسیحیت) ارتباط نزدیکی داشت. برخی مورخین معتقدند که او به فرقه ی ابونیت پیوسته بوده و برخی دیگر او را مسیحی نستوری می دانند. همچنین برخی مورخین بر این باور هستند که ورقه بن نوفل که از قریش بود، یهودی بوده و سپس به دین مسیحیت گرویده. در مورد این نظریه اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد. از آنجا که در قبیله قریش برخی افراد یهودی وجود داشته اند، مانند پسر خاله ی محمد و مادر علی بن ابوطالب، این احتمال هست که کل خاندان قریش در گذشته ای بسیار دور پیرو یهودیت بوده اند و سپس تغییر آیین داده اند که این موضوع مفصلا در بخش "تبارنامه" توضیح داده شده. 
اما از آنجا که می دانیم خدیجه همسر محمد، نه یهودی بوده و نه مسیحی، احتمال اینکه پسر عموی وی از ابتدا یهودی بوده باشد، بسیار کم است اما این ثابت شده که ورقه بن نوفل به دین مسیحیت گرویده بوده و حتی انجیل را از زبان سریانی به زبان عربی ترجمه کرده بوده است. (صحیح بخاری ج 4 کتاب 55 شماره 605/ ج 1 کتاب 1 شماره 3). 
در نتیجه او از سوی نستوریان و ابونیت ها تشویق شد که محمد را در نوشتن کتابی جدید یاری کند تا سنگ بنای دین و آیینی جدید توسط او  گذاشته شود. کلیسای "ابونیت" و "نستوری" از این کار سود زیادی می بردند، زیرا مسیحیان دیگر را دروغگو خطاب می کردند و همچنین یهودیان را سزاوار مجازات می دانستند. "ورقه" بسیاری از اصول ابونیت و نستوری را وارد آیات قرآن کرد از جمله اینکه "عیسی مسیح پسر خدا نیست بلکه یک پیغمبر است، به صلیب کشیده نشده بلکه خدا کسی را شبیه او گذاشته که به صلیب کشیده شود و مردم تصور کردند که او عیسی است".
 این عقیده اولین بار توسط یک مَگی (مغ زرتشتی) اهل سامرا به نام " سیمون" داده شد. مگی سیمون که معروف به "سیمون ساحر" بود موسس فرقه ی "سیمونیسم" در مسیحیت شد. "سیمون مگی" از سوی کلیساهای مسیحی به عنوان یک مرتد شناخته می شد. ( ابن هشام ج1 ص 128 /  هیپولیتوس ج8 فصل 13/ ابن دارید، الاشتیاق ص 88-89/ هیپولیتوس ج 6 فصل 14/ ابن هشام ج 1 ص 242) 
کلیسای مسیحی نستوری نیز توسط شخصی به نام "مر مری" که یکی از 70 حواری مسیح بوده بنا شده و روایاتی نیز هست که توسط تومای حواری، یکی از 12 حواریون عیسی ایجاد شده و سپس در ایران توسط یک "مگی" یا مغ زرتشتی به نام "مر ابحا" وارد و به نام کلیسای نستوری پارس رواج یافت.

فرقه احناف/ نهضت القرآن:

 فرقه ی احناف یا "حُنافه" یا "حنفیه" طبق گفته ی ابن هشام  توسط " ورقه بن نوفل" (پسر عموی خدیجه)، "زید بن عمرو بن نافل"،  "عبیدالله بن جهش" و "عثمان بن حویرث" در مکه ایجاد شد که هر چهار نفر آنها با محمد فامیل بودند. همه ی آنها از نوادگان "لعیّ" یکی از اجداد محمد بودند. علاوه بر آن " ورقه" و "عثمان" پسر عموهای خدیجه  و "عبیدالله" پسر خاله ی محمد بود که محمد بعدها بیوه ی او "ام حبیبه" را به زنی گرفت. برخی ادعا می کنند که عبیدالله و همسرش ام حبیبه مسیحی بودند و برخی دیگر او را یهودی می دانند .
یکی از اعضای این فرقه نیز " امیه بن ابالصالت" پسر خاله ی دیگر محمد بود که در طائف زندگی می کرد و یهودی بود.( بر همین اساس بسیاری از مورخین آمنه، مادر محمد را هم یک کاهن یهودی می دانند که این مطلب در بخش تبارنامه توضیح داده شده).
در حالیکه فرقه ی احناف در خارج از مکه شناخته شده نبود، افراد زیادی از ادیان مختلف به عضویت آن در آمدند و نهضتی را بنیان نهادند به نام "نهضت القرآن" که فلسفه ی آنها ادغامی از تمام عقاید و اصول ادیان مختلف بود و باورها و افسانه هایی که آنها به آن اعتقاد داشتند به صورت آیات قرآن نوشته شد. محمد از 25 سالگی عضوی از آن گروه بود و خودش را وقف فرقه کرده بود و با بسیاری از اعضای پرنفوذ آن ارتباط صمیمی داشت. طبیعتا او از جوانی تحت تاثیر آموزش ها و عقاید آنها قرار گرفته بود از جمله بی اخلاقیهایی مانند سکس آزاد، تجاوز به زنان و پسرهای جوان, بهشتی که سکس تمام نشدنی در آن وجود دارد و کشتن کسانی که مانع اهداف آنها هستند. که تمام این عقاید توسط محمد در قرآن بازتاب داده شد.


 کلمه ی "حنف" در عربی باستان از ریشه ی آرامی به معنی "بی خدا، ناباور، بی اخلاق،حیله گر و دورو"  گرفته شده و به معنای "انحراف یافته از راه راست" بوده که نام این نهضت سرّی خود نشان دهنده ی نیت سوء و اهداف غیراخلاقی آنها  می باشد. اگرچه بعد از اسلام این لغت معنای مثبتی پیدا کرد اما پیداست که در آن زمان معنی متفاوت و متضادی را داشته.

طبیعتا وقتی نهضتی خودش را با نام منفی توصیف کند می توان تصور کرد که چه کارهای شنیعی مرتکب می شده است. این مطلب را از شعرها و ادبیات به جا مانده از اعضای این فرقه می توانیم بهتر درک کنیم. "ورقه بن نوفل" در یکی از شعرهایش با افتخار از ورود به خانه ی یک دختر و تجاوز به او و لذت بردن از آن سخن می راند و دیگران را ترغیب می کند که این حس را تجربه کنند. اندیشه های زشت و بی اخلاقی های "ورقه" اثر زیادی روی محمد که شاگرد او بود گذاشت. نویسندگان زندگینامه ی محمد می گویند پس از مرگ "ورقه" محمد اظهار کرد که چشمه ی الهاماتش خاموش شده و به همین دلیل چندین بار سعی کرد خودش را از کوه پرتاب کرده و بکشد. برخی از آنها معتقدند که این حالت محمد 40 شبانه روز طول کشید و برخی دیگر مدت آن را سه سال می دانند. مدت زیادی طول کشید تا محمد منبع جدیدی برای الهاماتش پیدا کند.

 محمد پس از "ورقه":
"امیه بن ابالصلات" پسر خاله ی طائفی محمد, یک یهودی و یکی از کاهنان بزرگ جن بود. معروف بود که او با جن سخن می گوید و از آنها علوم مذهبی فرا می گیرد. یکی از ذکرهایی که او از جن یادگرفته بود " باِسمِک اللهم" بود. آنطور که او ادعا می کرده جنیان به او یاد می دادند که به نام الله کارهایش را شروع کند و محمد این ذکرها و واژه ها را وارد قرآن کرد. به این ترتیب نفر بعدی که به محمد الهام می بخشید پسرخاله اش بود که از پرستندگان جن بود. بی دلیل نیست که حضور جن در قرآن بسیار مشهود و پررنگ و تایید شده است زیرا کاهنانی مانند "امیه" قصد داشتند رابطه خود با جن را واقعی و صحیح نشان دهند و حتی به آن افتخار نیز می کردند. جنیان به او گفته بودند که در خدمت پیامبرانی مانند سلیمان بوده اند و اینکه هر پیامبری مبعوث می شود با جن ارتباط دارد و از آن کمک میگیرد. کاهنان جن در نهضت احناف (القرآن) با این موجوداتی که جن می نامیدند ارتباط جنسی برقرار می کردند تا قدرتهایی برای طلسم مردم و پیروزی در جنگ و...به دست بیاورند.
محمد نیز به این بهانه که کاهنان مسلمان شده اند, با آنها در این مراسم شرکت می کرد و اجازه میداد فعالیت کنند. به این ترتیب محمد تک تک باورهای کاهنین جن در نهضت احناف را وارد قرآن کرد. اگرچه قرآن امروزی با نسخه ی اولیه ی محمد بسیار متفاوت است و بخشهای زیادی از آن یا حذف شده و یا گم شده است اما در بخشهایی که امروزه باقی مانده اند, هنوز نقش جن به عنوان موجودی نامرئی با قدرتهای ماورائی مشهود است. ( ابن هشام  ج 1 صفحات 63 تا 76/ المنجد لغتنامه ی عربی ص 158/ المفصل, جوادعلی ج 4 ص 454/ الاغانی, الاسبهانی ج 3 ص 118/ صحیح البخاری ج 1 ص 4/ حلبیه ج 1 ص 421/ المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام, جواد علی ج 6 ص 461 و 484 و 481/ الهوان, الدمیری ج 2 ص 195/ الاغانی ج 4 ص 122/ البدایا و النهایا, ابن الکثیر ج 2 ص 227/ دین جن در اسلام, دکتر رافت عماری)

 علاوه بر کاهنین جن و فرقه ی احناف، محمد برای برخی از بخشهای قرآن و مناسک حج از همان آیین کهن قوم قریش یعنی آیین برهمایی و همچنین دین سبأ که مشابه برهمایی بود استفاده کرد که تحت تاثیر اشخاص دیگری بود. به این ترتیب که مناسک حج را حفظ نمود و فقط تغییراتی در آن داد. 

 آیاتی از قرآن که در توصیف الله و یکتا بودن او آمده و حتی آیاتی که در توصیف جهنم و عذاب الهی است، شباهتهای فراوانی به آیات متون برهمایی مانند وداها، بهاگاوادگیتا و متون اوستایی دارد. 

بخشهای دیگری از قرآن به کمک افرادی مانند "جبر"، "سلمان" ، "زید"و ....نوشته شده و باورهای آنها در آن انعکاس دارد. 

در هر صورت تمام افرادی که در نوشتن قرآن شرکت داشته اند از اعضای نهضت القرآن یا فرقه ی احناف بوده اند و از تناقض گویی ها و اشتباهات کلامی و دستوری در زبان قرآن کاملا مشهود است که کار چندین نفر با باورها و اعتقادهای متفاوت بوده که از قضا بعضی از آنها زبان مادری شان عربی نبوده. برای همیت در قرآن 381 لغت از زبانهای عبری، سامی، سریانی، سنسکریت, قبطی, آشوری، یونانی و پهلوی به چشم می خورد که زبان پهلوی بیشترین استفاده را در قرآن داشته و تأییدی بر این واقعیت است. مثلاً لغات "انجیل" از"سریانی" و "یونانی" و "جهنم" از عبری , "سوره" از "سریانی", "فردوس" از "پهلوی", "طاغوت" از اتیوپیایی و "تابوت" از قبطی وارد قرآن شده اند.

 نگاهی به اسامی برخی از یاران غیر عرب محمد این مطلب را تأیید می کند:

-عبدالله بن سلام (شالوم): او یک خاخام یهودی بود و اولین مسلمانی بود که محمد به او وعده ی بهشت داد. زبان مادری او عبری و تخصص در نگارش داشت و از طرف محمد مسئول نوشتن آیات قرآن شد.

-بنی نجار: یک خاندان یهودی بودند که همگی اسلام آوردند و با محمد بیعت کردند.

-ابو ایوب الانصاری: یک یهودی اهل مدینه بود که میزبان محمد در مدینه شد.

-جبن الکردی:  او یک کرد بود که از کردستان به مکه رفته بود و اسلام آورد.

-محمدعلی جات: او اهل شهر "سند" هندوستان بود و از طبقه ی "جات" و از اشراف سند بود.

-سلمان الفریسی: او متولد ایران بود و به زبانهای عبری، عربی، پهلوی، سریانی و رومی تسلط کامل داشت.

-فیروز الدیلمی: یک ایرانی تبار بود که عضو تیم ترور بود.

-منبیح بن کامیل: از اشراف ایرانی بود که مقام شوالیه در دربار ساسانی داشت و دو پسر داشت که هر دو دانشمند بودند و در نگارش متون اسلامی فعالیت کردند.

-سلیم مولا ابو حدیفه: از اشراف ایران بود.

-بازان: فرماندار ایرانی یمن بود که به محمد گروید.

-چیرامان پرومال: او پادشاه سلطنت "چیرا" در تامیل هندوستان بود که برای زیارت کعبه به مکه آمده بود. کعبه زیارتگاه مقدسی برای برهماییان بود و تا چندین قرن بعد از فوت محمد هم هندوان برای زیارت کعبه که به دست پدرانشان ساخته شده، به مکه می رفتند. "گورو ناناک" فردی از پیروان آیین برهمایی بود که در قرن 14 میلادی به زیارت کعبه در مکه رفته بود و او بنیانگذار دین "سیک" در هندوستان شد و باورهای اسلام را با هندو ادغام کرد.

-آداس: از مردم آشور و متولد نینوا بود که به اسارت گرفته شده به مکه آمده بود و آنجا اسلام آورد.

مطالعه ی خانواده ی محمد نشان داد که او تحت تاثیر دین اصلی قریش (آیین شیوا پرستی و ستاره پرستی) و با پیش زمینه ی کافی در سحر و جادو, جن و فرشته, طلسم نویسی, چله نشینی و ...بزرگ شده و بعد از ورود به نهضت سری "احناف" با کمک و سرمایه گذاری خدیجه, آموزشهای "ورقه بن نوفل", حمایتهای فکری فرقه ی القرآن و تعلیمات کاهنین جن, کشیشان ابونیت و نستوری، یهودیان و زرتشتیان تازه مسلمان, و برهماییانی که از هند آنجا حضور داشتند، موفق به ایجاد و اجرای دستوراتی می شود که 200 سال بعد از فوت محمد به احترام و تحت نظر نهضت القرآن, آن را "قرآن" نامیدند و پیش از آن به نام "فرقان" نامیده می شد و تا به امروز نیز در کنترل و تحت نظر اعضای همان نهضت سری به کار خود ادامه می دهد تا در توازن با سایر نهضتهای سرّی جهان، اهداف خود را در دنیا اجرا نمایند.


 خدای محمد:

 مطالعه ی سوره های قرآن و زندگینامه  محمد نشان می دهد که او در مورد هویت و نام خدایش نیز مردد است. او در ابتدا تحت تاثیر فشارها و تلقینهای خدیجه باور می کند که فرستاده ی الله است اما مدت کوتاهی پس از آن، زمانیکه می خواهد دین جدید را به مردم مکه معرفی کند در خصوص اینکه نام چه خدایی را باید استفاده کند دودل است. این تردید دلایل زیادی داشته از جمله اینکه "الله" خدای کعبه بوده و مردم بت پرست او را می شناختند و می پرستیدند. واژه الله در زبان عربی به معنی خدا استفاده می شده و مسیحیان و یهودیان عرب هنگام صحبت از خدا از کلمه ی الله به معنی کلی "خدا" استفاده می کردند. 
از سوی دیگر الله خدای محبوب جنیان بود و کاهنین جن به نام الله قسم می خوردند و به نام الله طلسم می نوشتند . غیبگویان و ساحران و جن پرستان همگی با الله آشنایی داشتند و او را در کنار سایر خدایانشان می پرستیدند و کاهنین جن احترام ویژه ای برای الله قائل بودند.
محمد می دانست که اگر از ابتدا ادعای پیغمبری از طرف الله را بکند، سخنش مورد توجه کسی قرار نخواهد گرفت چون تمام کاهنین جن و ساحران عرب نیز می توانستند به واسطه ی جن با الله حرف بزنند و از الله کمک بگیرند. علاوه بر اینکه الله در عربی به معنی خدا بود و اختصاص به خدای خاص دین مسیحی یا یهودی و بت پرستی نداشت. 
بنابراین محمد باید راهی پیدا می کرد که "الله" را به عنوان تنها خدای موجود در کائنات  معرفی کند و همچنین معنای نام الله را مترادف با نام خدای خاص خودش بکند. 
"الله اکبر" که پس از فتح مکه و قدرت گرفتن مسلمانان تبدیل به شعار مسلمین شد برای جا انداختن همین مطلب بود که الله خدای محمد است و این الله با الله های دیگری که در سرزمین عربستان شناخته شده بودند فرق دارد و از همه ی آنها بزرگتر است.
 یا زمانیکه می گوید "اشهد و ان لا الاه ال الله"، به این معنی است که به جز الله که خدای محمد است خدای دیگری وجود ندارد. البته بی شک همراهان محمد نیز در این تفکر با او همعقیده بوده اند. پس محمد تصمیم گرفت که ادعای سخن گفتن و تماس با خدای جدیدی را بکند که اعراب نام آن را نشنیده باشند تا به حرفهایش توجه کرده و باور کنند که دین جدیدی را دریافت کرده.
در همان دوران مردم یمن در بین خدایانشان، خدایی را می پرستیدند به نام "الرّحمن". و محمد (به همراه شورای احناف) تصمیم گرفتند که فعلا آیات و اشعار را به نام "الرّحمن"  معرفی کنند تا از خدایان شناخته شده در مکه نباشد. و البته طبق برنامه پس از در دست گرفتن قدرت، نام خدایشان را به الله تغییر خواهند داد.

تمرکز و هدف اصلی محمد در ابتدای کار فقط مکه بود. زیرا همه چیز از مکه آغاز می شد و نهضت احناف در مکه بنیان گذاری شده و با هدف به دست آوردن کعبه و تاسیس دین جدید شروع به کار کرده بود.

پس محمد موقتاً برای تحت تاثیر قرار دادن مردم، خدای قرآن و خدای اسلام را "الرحمن" معرفی کرد و صحبتی از الله به میان نیاورد. از قضا "الرحمن" یکی از نامها و القاب خدای یهودیان (یهوه) در متون تلمودی نیز بود و می توان احتمال داد که این ایده را یکی از یهودیان فرقه احناف به او داده باشد. به این ترتیب محمد می دانست که اگر از نام الرحمن استفاده کند، یهودیان و بت پرستان زیادی حرف او را باور خواهند کرد و به او یاری خواهند رساند. 

پس وقتی محمد ادعای دریافت وحی از سوی الرحمن را کرد، مردم مکه گیج و متعجب شدند زیرا آنها  نام الرحمن را به جز در یمن نشنیده بودند و برای اینکه از ادعای محمد مطمئن شوند قاصدانی را به مدینه و نزد قبایل یهودی فرستادند تا از آنها در مورد الرحمن بپرسند چون به عقیده ی آنان الرحمن یکی از خدایان یمن بود. مورخ اسلامی ابن سعد می نویسد:
" قریش، "الندر ابن الحارث بن علمه" و "عقبه ابن ابی معیة" و چند نفر دیگر را سوی یهودیان یثرب فرستاد تا از یهودیان در مورد محمد و ادعایش تحقیق کنند. قاصدان مکه به مدینه رفتند و به یهودیان گفتند: " ما نزد شما آمده ایم زیرا اتفاق بزرگی در مکه در بین ما افتاده است. یک یتیم هست که ادعای بزرگی دارد و خودش را فرستاده ی الرحمن می داند، در حالی که ما الرحمنی نمی شناسیم مگر آنکه در یمن است. یهودیان گفتند به ما در این باره توضیحاتی بدهید و سپس پرسیدند: چه کسانی از او پیروی می کنند؟ قاصدان پاسخ دادند : پایین ترین مردم از میان ما. در این هنگام دانشمندی از بین یهودیان خندید و گفت: او فرستاده ای است که مشخصاتش در متون ما آمده است و ما می دانیم که مردم او با او بدترین رفتار را خواهند کرد".
می دانیم که یهودیان در احناف بوده اند و یکی از بزرگان یهودی مدینه از موسسان فرقه احناف و نهضت القرآن بوده، پس مشخص است که خودشان در این دسیسه دست داشته اند و کاملا منطقی به نظر می رسد که در جواب قاصدان قریش، پیغمبر بودن محمد را تایید کنند تا قریشیان حرفهای محمد را سریعتر باور کنند.
اگر قرآن را با دقت مطالعه کنیم می بینیم که در 50 سوره ی اول (به ترتیب زمان وحی)،  سرگردانی محمد بین الله و الرحمن مشهود است. او مطمئن نیست که کدامشان را باید به عنوان الاه انتخاب کند. 

در سوره های القلم، الفجر، الضحی، الانشراح، العادیات، الکوثر، الفیل، الناس، قریش،  القدر، القیامة،اللیل، الفلق، القمر، هیچ نامی از الله یا الرحمن وجود خارجی ندارد و محمد فقط از کلمه ی "رب" برای اشاره به خدایش استفاده می کند! 

در دو سوره ی الرحمن و یاسین هم از خدا فقط با نام الرحمن و ربّ یاد کرده و اثری از نام الله اصلا به چشم نمی خورد.

در سوره های الفاتحه، مریم و الشعراء نیز نامهای الرحمن، رب و الله هر سه قید شده اما تاکید روی نام الرحمن به عنوان خدای محمد است و در سوره های مریم و شعراء، نام رب به عنوان خدای مریم و موسی و نام الله به صورت نام کلی خدا (همانطور که در زبان عربی الله معادل کلمه ی خداست و یهودیان و مسیحیان عرب زبان نیز خدا را الله می گویند و اشاره به الله اکبر که خدای خاص محمد است ندارد) استفاده شده و الرحمن خدای محمد معرفی شده.

 در سوره ی فاتحه یا حمد نیز خدای اصلی در آن جملات همان الرحمن است که او را رحیم توصیف می کند و کلمات عربی الله و رب هر دو به معنی خدا هستند و نه خدای خاص محمد.
 سوره طه در این میان تنها سوره ای است که نام الله و الرحمن و رب را با هم در آن آورده و الله در معنی خدای وحی کننده به محمد ظاهر می شود. طه چهل و پنجمین سوره از پنجاه سوره ی اول است که به محمد وحی شده طبق ادعای خودش.

در سوره های العلق، المزمل، المدثر، التکویر، الاعلی، البروج، النجم، ق، ص، الفرقان، الجن، الاعراف، فاطر، الشعراء، الواقعة، النمل، القصص، الاسراء، الشمس فقط از نام الله و رب استفاده شده و اصلا از الرحمن اسمی به میان نیست.

در سوره های الاخلاص و الهمزة فقط از نام الله استفاده شده.

 در سوره های العصر، لهب، التکاثر، الماعون، الکافرون، عبس، القارعة، المرسلات، البلد،الطارق،  اصلا نامی از هیچ خدایی نیامده است یعنی نه الله و نه الرحمن و نه رب هیچ کدام در این سوره ها حاضر نیستند و جملات به صورت سوم شخص غایب و مجهول الهویة بیان شده اند.

پیداست که در 50 سوره ی اول که در مکه به او نازل شده، محمد در مورد هویت و نام واقعی خدایی که قرار است به اعراب بشناساند مردد است و هر چند گاهی نام او را از الرحمن به الله و سپس به رب تغییر می دهد و در سوره های زیادی اصلا نامی از او نمی برد زیرا نمی داند چه نامی بر او بگذارد. سوره لهب سوره ی ششمی است که محمد دریافت کرده و العصر سوره ی سیزدهم و چگونه ممکن است که هیچ نامی از هیچ خدایی در آن نبرده باشد مگر آنکه نمی خواسته نامی بیاورد.

البته نباید فراموش شود که ترتیب چینش آیه ها در آن زمان با قرآنهای امروزی متفاوت بوده و چه بسا آیاتی که اصلا نامی از الله در آنها نیست در اوائل کار محمد استفاده می شده  تا مردم مکه نسبت به رسالت او توجه و کنجکاوی نشان دهند و پس از اینکه به سوره ی چهل و پنجم رسیده نام الرحمن را در کنار الله می آورد و الله را به عنوان خدای خودش و خدای نازل کننده ی قرآن و خدای برتر (الله اکبر) معرفی می کند و پس از آن در سوره های مدنی شاهد قدرت گرفتن شخصیت الله هستیم و اینکه الله به عنوان خدای وحی کننده و خدای همه پیامبران دیگر از جمله ابراهیم و سلیمان و داوود و نوح و آدم و ....معرفی می شود. 


اعضای نهضت حنفیه و نویسندگان قرآن:

چون اعضای نهضت سری حنفیه, در نوشتن قرآن دست داشتند باید از آنها نام ببریم و نقش هر یک را در نوشتن قرآن شرح دهیم. افراد انگشت شماری در مورد نام دیگر نهضت احناف می دانند که همان "نهضت القرآن" باشد.

 جبر:
جبر جوانی مسیحی, از دوستان صمیمی محمد و از اعضای نهضت حنفیه بود. مردم عرب اعتقاد داشتند محمد اشعارش را نمی سراید بلکه این "جبر" است که برایش شعر می گوید و نامش را از روی استهزاء جبرئیل نهادند. زمانیکه مردم مکه محمد را به خاطر این کارش مسخره کردند, محمد توسط آیه ای جدید به آنها پاسخ داد:‌" ما می دانیم که آنها می گویند "این آیات را انسانی به او تعلیم می دهد در حالیکه زبان کسی که اینها را به او نسبت می دهند عجمی است, ولی این (قرآن), زبان عربی آشکار است". (سوره 16 آیه 103)
محمد در دفاع از خودش گفت که "جبر" نمی توانسته به او این آیات را بگوید زیرا زبان مادری او عربی نیست در حالیکه آیات محمد به عربی است. اگرچه در مورد اینکه آیا این آیه به "سلمان فارسی" اشاره دارد یا "جبر" بین مورخین اختلاف هست اما در هر صورت منظور مردی است که عربزاده و عرب زبان نبوده.
مردم می دانستند که " جبر" سالهای زیادی در مکه زندگی کرده و زبان عربی را خوب می دانست. زمانیکه محمد می گفت از فرشته ای به او وحی می رسد مردم مکه که هنوز ایمان نیاورده بودند در تمسخر به "جبر" می گفتند "جبرئیل" و او را روح القدس یا فرشته گابریل می نامیدند به این معنی که محمد قرآن را از او دریافت می کند.  محمد نیز از این مسئله الهام گرفت و این نام را به عنوان نام فرشته وحی خود انتخاب کرد. (آناتومی قرآن)

 لبید بن ربیع بن جعفر الامیری:
لبید شاعر زبردست عرب بود که محمد اشعار او را بسیار دوست داشت. لبید یکی از 7 شاعر اسطوره ای "معلقات" بود. شاعران معلقات هفت نفر بودند که با مهارت ترین شاعران عرب بوده و اشعار آنها برای همیشه بر دیوارهای کعبه آویزان می شد و از این رو عنوان معلقات یا آویزانها را داشتند. اسامی این هفت شاعر چنین است:"زهیر",‌"طرفا",‌"عمروالقیص",‌"عمرو بن کلثوم",‌"الحارث", "عنتره" و " لبید".
مورخین می گویند که لبید پس از شنیدن آیه اول از سوره بقره اسلام آورد. از آنجا که اولین آیه سوره بقره "الف لام میم" است, مسلما نمی توانسته با شنیدن این آیه اسلام آورده باشد و ظاهرا در آن زمان آیه اول سوره بقره چیز دیگری بوده که بعدا تغییر یافته. زیرا خود محمد هم نمی دانسته معنای حروف مقطعه در قرآن چیست و آنها را اسرار الهی می نامیده.
اشعاری که لبید وارد قرآن کرده عموما آیاتی هستند که به پرهیزکاری, نیکوکاری و مراسم مذهبی اعراب پرداخته اند. در احادیث آمده که محمد به شدت به لبید و اشعارش علاقه داشته و اعلام کرده بوده که صحیح ترین و بهترین اشعار را لبید سروده از جمله اینکه " همه چیز به جز الله فناپذیر است". (صحیح بخاری ج5 فصل58 حدیث 181 و ج8 فصل 76 حدیث 496/ صحیح مسلم کتاب028 حدیث 5604 )

"امیه بن ابالصالت":
امیه پسر خاله ی محمد و یکی از چهار بنیانگذار فرقه احناف بود اما خودش هرگز به اسلام ایمان نیاورد . از او آیات مربوط به پادشاهی سلیمان و به خدمت گرفتن جنیان و ذکرهایی مانند بسم الله وارد قرآن شده است.

 عبیدالله:
عبیدالله یکی دیگر از اعضای نهضت احناف و نوه  عبدالمطلب و پسر پسرعموی محمد بود. محمد در مورد حنفیه از او مطالب زیادی آموخت.  عبیدالله در ابتدا به دین محمد درآمد و سپس به اتیوپی سفر کرد و در آنجا از اسلام خارج شد و به مسیحیت گروید و در همانجا نیز فوت کرد.

عبدالله بن سلام و مخیریق:
هر دو تن خاخام یهودی و عضو احناف بودند که پس از مهاجرت محمد به مدینه، اسلام آوردند و عبدلله بن سلام که فقیه تورات بود مسئول کتابت قرآن شد. هر دوی آنها در زمینه قوانین اسلام که از یهود اقتباس شده است نقش داشتند.

زید ابن عمرو بن نوفل:
شاید بتوان گفت که زید ابن عمرو بیشترین تاثیر را در جوانی محمد گذاشت. محمد قبل از ازدواج با خدیجه با زید ابن عمرو آشنا شده بود.‌"زید" آغاز کننده ی جنبش حنیف یا احناف در مکه بود آن هم در زمانی که محمد نوجوان بود. اگرچه محمد فقط پس از ازدواج با خدیجه و با معرفی "ورقه بن نوفل" وارد نهضت سری حنفیه شد, اما از دوران نوجوانی اش با "زید" که یکی از بنیانگذاران فرقه بود آشنا شد. هدف زید براندازی آیین قدیمی مکه و ایجاد سیستم جدیدی از پرستش بود و معتقد بود که روشهای کهنه باید نوسازی شوند. در دیکشنری اسلام آمده که "حنیف" در آن زمان به معنی‌"ملحد, مرتد, هوسباز و آلوده" بوده.  محمد بعدها این اسم را به یادبود "زید" برای اشاره به پیروان آیین ابراهیم  و کسانی که به دین اسلام ایمان کامل داشتند استفاده کرد زیرا محمد این نام را دوست داشت.
ابن اسحاق می گوید که "زید" قبل از پیغمبر شدن محمد, دین چند خدایی را رها کرده بود و خودش را پیرو خدای ابراهیم معرفی می کرد و مردم مکه را بخاطر پرستش بتها سرزنش می نمود. "زید" اولین کسی بود که در غار حراء به عبادت می نشست و این را به پیروان حنفیه از جمله محمد انتقال داد.
ابن اسحاق می نویسد که "زید" قبل از پیغمبری محمد, رو به کعبه عبادت می کرد و آن را "قبله" نامیده و میگفت " پناه می برم به آن که ابراهیم به او پناه آورد".

 "زید" در مقابل کعبه می ایستاد و هنگام عبادت می گفت "لبیک لا شریک لک لبیک" و باز هم "زید" بود که قربانی کردن حیوانات برای بتها را زشت می دانست.
"آمنه" دختر ابوبکر نقل می کند که یکبار زید را دیده که بر دیوار کعبه تکیه زده و می گفت‌:" ای قریش! به او که جانم در دستش است قسم که هیچ یک از شما از دین ابراهیم پیروی نمی کنید به جز من" و بعد گفت :‌" ای الله اگر می دانستم که تو دوست داری چگونه پرستیده شوی همانطور تو را می پرستیدم اما نمی دانم" و بعد با کف دستانش صورتش را پوشاند. ( ابن اسحاق)
مورخین دقیقا نمی دانند که چه اتفاقی برای "زید" افتاد اما ابن اسحاق می گوید که پدر عمر (خلیفه دوم مسلمین), که نامش الخطاب بود, همیشه زید را به تمسخر می گرفت و آزار می داد و سرانجام او به دست کسی کشته شد اما اینکه چه کسی او را کشته در هاله ای از ابهام است.
ابن اسحاق می نویسد:" خطاب (برادر زید) به قدری زید را می آزرد که او مجبور شد به سمت شمال مکه نقل مکان کند و در بین راه در غار حرا توقف می نمود و زید فقط می توانست مخفیانه وارد مکه شود. سپس زید مکه را کلا ترک کرد و به دنبال دین ابراهیم جستجو می کرد و تا سوریه به دنبال دین ابراهیم گشت اما پیدا نکرد و دوباره به مکه بازگشت و کشته شد".
در حقیقت بخاطر بی اخلاقی های فرقه ی حنفیه و خطراتی که برای جامعه ی عرب به وجود آورده بود و همینطور بخاطر ضدیت زید با خدایان کعبه, قریش زید را از مکه اخراج کرده بود و او حق نداشت به مکه بازگردد. همه ی مردم مکه از او بیزار بوده و با او قطع رابطه داشتند و از این رو او مجبور شد که ماههای متمادی در کوه حراء زندگی کند. محمد که جوانی تنها و افسرده بود در این دوران عادت داشت به دیدار زید در حرا برود. طبق صحیح بخاری محمد ابتدا در دره  کوه حرا زید را می بیند که در حال گذر است و به او از گوشت قربانی که همراه داشته تعارف می کند. ( صحیح بخاری ج 7 ص 67 و 407 و ج5 ص 58 و 169)
عبدالله به نقل از محمد می گوید:‌" رسول الله فرمود که زید بن عمرو بن نوفل را در جایی نزدیک البلده و قبل از زمانی که وحی به او می رسید ملاقات کرده بود. رسول الله از غذایی که همراه داشت و با گوشت قربانی پخته شده بود به زید تعارف کرد اما زید از خوردن امتناع ورزید و گفت " من از آنچه شما در برابر بتها قربانی می کنید نمی خورم و از هیچ غذای دیگری هم نمی خورم مگر آنچه که به نام الله قربانی شده باشد". (صحیح بخاری)
و همچنین در این احادیث آمده که محمد به نقل از زید می گوید‌:‌"زید همیشه راه و رسم قریش در انجام قربانی حیوانات را نکوهش می کرد و می گفت: الله گوسفندها را آفریده و الله آب را برای ما از آسمان نازل کرده و او گیاهان را از زمین بیرون آورده, و شما هنور به نامی غیر از نام الله قربانی می کنید؟ او این را می گفت زیرا او این روش را قبول نداشت و گناه می دانست."
"از ابن عمر نقل است که زید به سوی شام رفت و در مورد دین واقعی جستجو کرد و دانشمندی یهودی را دید. به او گفت که "قصد دارم به دین یهود دربیایم پس همه چیز را در مورد دینت به من بگو. یهودی به او پاسخ داد: تو به دین ما نخواهی آمد مگر آنکه خشم الله را برانگیزی. زید گفت: من از هیچ چیز نمی ترسم به جز خشم الله و اگر قدرت آن را داشته باشم هرگز ذره ای آن را تحمل نخواهم نکرد, پس می توانی در مورد دینهای دیگر به من بگویی؟ یهودی پاسخ داد: من از هیچ دینی چیزی نمی دانم مگر حنیف. زید پرسید: حنیف چیست؟ یهودی گفت: حنیف دین ابراهیم بود که او نه یهودی بود و نه مسیحی و کسی را نمی پرستید به جز الله."
زید سپس به ملاقات یک دانشمند مسیحی می رود و از او نیز همان سوالها را می پرسد و همان پاسخها را دریافت می کند و وقتی در مورد دین ابراهیم سخنان آنها را می شنود می گوید:‌" ای الله من به تو شهادت می دهم که از دین ابراهیم هستم".

از آنجا که ابن اسحاق می گوید جبرئیل در حراء به دیدار محمد می آمد, و با توجه به اینکه محمد اذعان داشته که در بسیاری موارد جبرئیل در هیبت انسانی در حراء با او ملاقات می کرده, می توان حدس زد که در تصور محمد,‌"زید" فرشته بوده و یا ممکن است که "زید" به محمد از روی علاقه آموزش خواندن,نوشتن و شعر سرودن داده و باورهای خودش را در مورد دین ابراهیم به وی منتقل نموده. زیرا آنطور که از تواریخ مشخص است مردم مکه و قبیله قریش حرفهای زید را توهم و دروغ می دانستند و چیزی به نام آیین ابراهیم یا خدای ابراهیم نه تنها برای مردم مکه بلکه در سرزمینهای دیگر نیز مفهومی نداشته است. چون محمد در حرا با زید ملاقات می کرده, احتمال می دهیم که برخی داستانها و فلسفه ها توسط زید به محمد آموزش داده شده باشد.
محمد به گفته ی ابن اسحاق سالی یک ماه را در غار حراء مشغول تمرین تحنوف بوده و می دانیم که تحنوف یکی از مراسم فرقه ی حنفیه و مرتبط با علوم غریبه بوده. به این ترتیب ارتباط محمد با این علوم بار دیگر تایید می شود.
 از مجموع این تواریخ در میابیم که محمد قبل از پیغمبری خود از گوشت قربانی بت پرستان می خورده و واضح است که به دین آنها بوده اما از زید می آموزد که حیوان باید با نام الله قربانی شود تا گوشت آن حلال باشد و باز از گفته های زید یاد می گیرد که الله ,خدای ابراهیم کیست و بعد آنها را در قرآن وارد می کند. این احتمال بسیار زیاد است که برخی سوره ها مخصوصا آنهایی که درباره ابراهیم و حنفی بودن ابراهیم صحبت می کند نوشته ی "زید" بوده باشد مانند سوره بقره آیه 135, آل عمران آیه 67 و 95, سوره 4 آىه 125, سوره 6 آیه 161 و 79, سوره 16 آیه 120و 58. سوره 10 آىه 105, سوره 22 آیه 31, سوره 98 آیه 5, سوره 30 آیه 30, سوره 17 آىه31, سوره 81 آىه 8 و 9
کاملا مشهود است که آیات بالا همگی یا توسط زید به محمد الهام شده اند و یا به احتمال زیاد توسط زید نوشته شده بودند و پس از مرگ زید محمد آنها را به عنوان وحی الهی معرفی کرده است.
ابن اسحاق می نویسد که اشعار زید بسیار به آیات قرآن شبیه هستند . به این ترتیب می توان نتیجه گرفت که سنگ بنای اسلام و مخالفت با بت پرستی و قربانی و نحوه عبادت و خدای ابراهیم و...همه ایده هایی بودند که محمد از زید فرا گرفته بود.
ابن سعد می نویسد که وقتی محمد اسلام را آغاز کرد, یکی از مسلمان شدگان درباره ی اشعار زید به او گفت و محمد پاسخ داد :" من زید را در بهشت در حالی که عبایش را بالا می زند دیده ام". این خود بدان معنی است که زید جایگاه بالایی در ذهن محمد داشته.
( منابع اسلام و ریشه های قرآن صفحات 229 -230 -289-236-237/ ابن اسحاق سیره رسول الله ص 99-102-105-100-102-101/ ابن سعد کتاب الطبقات ج 1 ص 185 و 457/ لغتنامه ی اسلام, هیوز ص 551/ چه کسی قرآن را نوشت؟ اثر عبدالقاسم)

 حسن بن ثابت:
حسن شاعر رسمی محمد بود و برای محمد شعر می سرود. محمد پس از مهاجرت به مدینه حسن را به عنوان شاعر خودش استخدام کرد و حسن با وجود اینکه برای محمد کار می کرد از مسلمانان متنفر و از افزایش پیروان آنها بیزار بود. او آنها را دردسرساز می دانست و به هیچ یک از مهاجران در خانه اش جایی نداد.(سیره رسول الله, ابن اسحاق ص 27)
ظاهرا محمد بابت شعرهای حسن به او دستمزد بالایی پرداخت می کرده و به او می گفته در مورد چه مسئله ای باید شعر بگوید. (صحیح بخاری ج 4 ص 54 حدیث 434 و 435- ج 6 ص56 شماره 731- ج 5 ص 59 شماره 449 و ص 21 شماره 186)

" هنگامی که حسن مشغول خواندن شعری بود عمر وارد مسجد شد و با شعر حسن مخالفت کرد. با شنیدن این حرف حسن گفت: من در همین مسجد در حضور رسول الله شعر می خواندم که از تو بهتر بود. سپس به سوی ابوحریره برگشت و گفت: از تو می پرسم ای ابوحریره, آیا تو شنیدی که رسول الله به من بگوید که به جای من شعر (آیات) بگو, باشد که الله با روح القدسش حمایتت کند؟ و در جواب او ابوحریره گفت: بله شنیدم."
در جای دیگر آمده که وقتی محمد از مردم مکه عصبانی شد از حسن می خواهد که برایش آیه ای بسراید و در آن مردم کافر را تحقیر و تمسخر کند.
"محمد به حسن دستور داد که کافران را مسخره کن و جبرئیل همراه توست" (بخاری 4.54.435)
این نشان می دهد که حسن طبق میل و خواسته ی محمد هر شعری از او می خواسته می سروده. در جای دیگری محمد از حسن می خواهد که به یهودیان قریش توهین کند (بخاری 5.59.449)
"عایشه نقل کرد:  یک بار حسن بن ثابت از رسول الله اجازه خواست تا کافران را مسخره کند و رسول فرمودند: این را چه کنیم که من هم از تبار آنها هستم؟ حسن پاسخ داد: من تو را از آنها جدا خواهم کرد همچنان که مویی را از خمیر بیرون می آورم".

"عروه می گوید: من به حسن دشنام دادم و عایشه مانع من شد و گفت: حسن همیشه با شعرهایش از رسول الله دفاع می کرد".
"پس از اینکه حسن بن ثابت نابینا شد, همیشه در خانه ی عایشه وقت می گذراند و عایشه او را احترام می کرد زیرا او به جای محمد شعر می سرود". (بخاری 5.31.6077)

"عایشه نقل می کند که رسول الله فرمود: قریش را به سخره بگیرید زیرا از زخم پیکان برایشان دردناک تر است و او کسی را به نزد ابن راعیه فرستاد و از او خواست که شعری در تمسخر قریش بگوید و او نیز شعری گفت اما رسول الله آن را نپسندید. سپس کسی را نزد کعب بن مالک فرستاد تا این شعر را بسراید ولی شعر او نیز مورد پسند رسول الله قرار نگرفت. پس کسی را نزد حسن بن ثابت فرستاد و وقتی حسن بن ثابت به نزد رسول الله رسید گفت: تو شیری را احضار کرده ای که با دم خود همه دشمنان را خواهد زد و بعد زبانش را بیرون آورد و تکان داد و گفت: قسم به کسی که تو را فرستاد که من با زبانم آنها را  مانند چرم پاره پاره خواهم کرد. رسول الله فرمود: عجله نکن! و اجازه بده تا "ابوبکر" که دانش دقیقی از اعقاب من دارد اجداد مرا از خاندان قریش سوا کند تا من از تبار آنها نباشم. حسن نزد ابوبکر آمد و پس از صحبت با وی به سوی رسول الله رو کرد و گفت: قسم به کسی که تو را فرستاده که من تو را چنان از آنها جدا خواهم ساخت که تار مویی را از آرد بیرون می آورند. سپس عایشه می گوید: من خود شنیدم که رسول الله به حسن فرمود: حقیقتا روح القدس به تو یاری خواهد رساند تا زمانیکه به جای رسول الله دفاع کنی. عایشه می گوید که بعد از آن شنیدم که حسن علیه قریش شعری سرود و موجب خوشحالی رسول الله را فراهم آورد".
 محمد به قدری از کار حسن خوشنود بود که برای تشکر از او "شیرین" خواهر ماریه قبطیه را به او هدیه داد. محمد این دو خواهر را از فرماندار اسکندریه هدیه گرفته بود!

سلمان فارسی:
در مورد زندگی سلمان فارسی دو روایت وجود دارد که یکی او را "شالوم بن هوشیِل" پسر رأس الجالوت یهود در دوره ساسانی در خوزستان و عراق معرفی میکند و دیگری او را روزبه مغ زرتشتی و پسر رئیس طبقه دهقانان اصفهان معرفی می کند. البته باید این احتمال را هم در نظر گرفت که بخاطر تفاوتهای بسیار زیاد بین ایندو نفر شاید تاریخ از دو شخص متفاوت سخن می گوید اما به دلیل شباهت اسم "سلمان" این دو به عنوان یک نفر تلقی شده اند. در اینجا هر دو داستان را نقل می کنیم زیرا هر کدام ممکن است صحت داشته باشد.

داستان اول:
"شالوم" پسر رأس الجالوت هوشیل بود و برادری به نام "نحمیا" داشت. شالوم از نوجوانی رو به علوم غریبه و صوفیگری یهود آورد. پدر شالوم وی را در جایی زیر قصر خودش پنهان کرده بود زیرا مزدکیان در دوران پادشاهی شاه قباد در تعقیب شالوم بودند و به این ترتیب سالهای زیادی در آنجا زندانی بود. دانش و علم شالوم هر سال بیشتر می شد تا جایی که به مقام مدیریت مکتب یهود رسید و وظیفه اش این بود که از تدریس صحیح علوم مطمئن شود. شغل او تمام مدت بود و حتی برای یک ساعت نیز توقف نداشت اما یک روز که هوشیل گرفتار بود از شالوم خواست تا به جای او به املاکشان سر بزند. در راه شالوم از رود فرات گذشت و چادرنشینان عرب بیابانگرد را دید و توجهش به آنها جلب شد. آنها از جنگهایی در "الشمس، سوریه- فلسطین حرف می زدند و شالوم با آنها همدردی کرد و تحت تاثیر حس وطن پرستی آنها قرار گرفت. شالوم هیچ حس وفاداری به پادشاه ایران نداشت چون پارسها بارها یهودیان را قتل عام کرده بودند و حتی دوبار سعی کردند که یهودیت را در ایران بربیندازند و پدر پدربزرگش را که رأس الجالوت "مر زُترا" بود به همراه "مر حنینا" بر بالای پل "محوزا" به جرم شورش علیه ایران به صلیب کشیده بودند.

اما وقتی پدرش از نیت و تفکر شالوم با خبر شد او را توبیخ و زندانی کرد و به پاهایش زنجیر بست تا کار احمقانه ای نکند. پس از مرگ هوشیل در 608 میلادی، پسر دیگرش نحمیا به عنوان فرمانده ارتش خسرو پرویز انتخاب شد و شالوم را همراه خود به اورشلیم برد. نحمیا مرد پرهیزکاری بود و همیشه در انتظار مرگ صبح و شب عبادت می کرد. شالوم نیز احترام زیادی برای برادرش قائل بود اما بعد از مرگ دلخراش نحمیا، شالوم وارد دسته ای از سربازان پارسی و یهودی و مسیحی که علیه شاه شورش کرده بودند شد اما شاه ایران شورش آنها را سرکوب کرد. شالوم اسیر و به بردگی گرفته شد. او به عنوان برده به وادی القرا که بین مدینه و سوریه است برده شد و به یک یهودی که مقیم آنجا بود فروخته شد و سرانجام نیز به پسر برادر همان یهودی که از قبیله بنی قریظه بود داده شد. مالک جدید شالوم  او را با خود به یثرب برد و این مصادف با زمانی بود که محمد نیز به یثرب آمده بود(622 میلادی)، هنگامی که شالوم بالای درخت نخل باغ اربابش مشغول چیدن خرما بود و مقداری خرما هم برای محمد آورد که بخورد و از دیدن محمد و طرز رفتار و گفتارش تحت تاثیر قرار گرفت و اسلام آورد.

اگرچه او تلاش کرد نام خانواده اش بر محمد آشکار نشود اما از آنجا که علی بن ابوطالب از طرف مادرش فاطمه به خانواده  رأس الجالوت یهودی می رسید، پس از پرس و جو متوجه  اصالت یهودی شالوم  شد و از محمدبن عبدالله درخواست کرد که او را ار بردگی آزاد کند. پس از آن شالوم نامش را به سلمان فارسی تغییر داد و نقش بسیار مهمی را در جنگ مسلمانان علیه کفار ایفا نمود از جمله در جنگ خندق. او یک دانشمند تمام عیار و اهل ریاضت بود. 
در 625 میلادی پارسها در جنگ قسطنطنیه از رومیان شکست خوردند و رومیان پس ازآن به فشار خود بر ایران ادامه داده و در جنگ نینوا نیز آنها را قلع و قمع کردند. قصر سلطنتی دستگرد را تصرف کرده و تا مرز تیسفون پایتخت ایران رسیدند. در 628 میلادی در پی یک شورش داخلی خسرو پرویز دستگیر و زندانی شد و پسر 18 ساله اش (که از همسرش شیرین بود) در مقابل چشمان او اعدام شد و خود نیز چند روز بعد در زندان جان سپرد. این همان سالی بود قرارداد صلح حدیبیه امضا شد و قرآن آن را پیروزی عظیم می نامد. در همین سال پسر خسرو، قباد دوم (از همسرش مریم) تمام قلمروی امپراطوری روم را به آنها بازگرداند و صلحنامه ای با آنها امضا کرد و در همان سال خودش به اورشلیم رفت تا صلیب پاک را در جای اصلی اش قرار دهد و باز در همین سال بود که محمد برای اولین بار پس از هجرت به مکه بازگشت تا حج عمره را اجرا کند.  در 629 میلادی جنگ خیبر صورت گرفت که سلمان فارسی و علی بن ابوطالب نقش مهمی در پیروزی آن داشتند.

داستان دوم:
 او اصالتا یک زرتشتی مومن به نام روزبه از اهالی اصفهان بود که از دوران نوجوانی به تحصیل و مطالعه در آیین زرتشتی پرداخت و پس از 16 سال به درجه مغی (مگی) دست یافته بود. برخی مورخین او را از اهالی کازرون می دانند و برخی دیگر از اهالی رامهرمز. روزبه مسئول نگهبانی آتش آتشکده بود که شغلی مورد احترام بود و بخاطر داشتن درجه ی "مگی" از علوم غریبه، جادو و مراسم مذهبی مرتبط با آن کاملا آگاه بود. در سال 587 میلادی روزبه با گروهی از مسیحیان نستوری مواجه می شود و از آنها درباره دینشان می آموزد و تحت تاثیر آنها تصمیم به رها کردن دین زرتشتی می گیرد اما پدرش که از طبقه دهقانان بلندپایه بود برای جلوگیری از این فاجعه او را زندانی کرد. روزبه موفق شد که پیغامی برای نستوریان بفرستد و از آنها بخواهد که زمان رفتن خود به سوریه را به او اعلام کنند. پس از آن از زندان پدرش گریخت و همراه آنها به سوریه رفت. در مدت اقامتش در سوریه او به کلیسای نستوری سوریه رفته و مسیحی شد و مدت زیادی به اسقف آن کلیسا خدمت کرد تا اینکه اسقف فوت کرد و پس از آن اسقف دیگری آمد و روزبه به او نیز خدمت کرد و او نیز قبل از مرگش روزبه را به نزد اسقف درستکاری در عراق فرستاد و روزبه نزد او رفته و آنجا خدمت کرد تا اینکه آن اسقف پیش از مرگش به روزبه می گوید که قرار است به زودی مردی در مکه دین جدیدی را بیاورد و نشانه  پیامبری او این است که خالی بزرگ بین دو شانه اش دارد و تو باید او را پیدا کنی و به دین او درآیی. روزبه گروهی عرب را که از مکه آمده اند ملاقات می کند و از آنها می خواهد تا او را با خود به مکه ببرند. سرانجام راهی شبه جزیره عربستان می شود اما اعضای کاروانش پول و دارایی اش را می دزدند و خودش را به یک یهودی ساکن مدینه می فروشند. در مدینه است که روزبه با محمد زیر درخت نخل برخورد می کند و پس از دیدن خالی که بین دو کتف دارد به او ایمان می اورد و مسلمان می شود. ابوحریره سلمان فارسی را "پدر دو کتاب" یا "ابو الکتابین" می نامد به این معنی که او پدر تورات و قرآن است.
 سلمان فارسی با متون دینی یهودی، زرتشتی و یونانی آشنایی کامل داشته و بدون شک محمد از دانش بی حد و حصر سلمان در نگارش برخی آیات قرآن استفاده برده است مخصوصا آیاتی که در مورد قصص باستانی مصر، یونان، روم و پارس بوده. سلمان بسیاری از باورها و عبادات زرتشتی را وارد اسلام نمود. عذاب و شکنجه در دوزخ و پاداش در بهشت از جمله آن باورها هستند. اگرچه این باورها همه در آیین برهمایی موجود بوده و آیین زرتشتی شکلی تغییریافته از همان آیین هندوآریایی باستان است."کریشنا" خدای برهماییان نیز در بهاگاوادگیتا وعده ی بهشت به نیکوکاران و دوزخ به بدکاران را می دهد و قدمت بهاگاوادگیتا بیشتر از متون اوستایی موجود در آن روزگار بوده بنابراین این باور عیناً در میان ایرانیان زرتشتی نیز وجود داشته.
دیگر آنکه اگر سلمان واقعا به کلیسای نستوری خدمت می کرده پس اطلاعات کامل و دقیقی از محتوای فلسفه آنها داشته و آن عقاید را در مورد عیسی و مریم به محمد یاد داده. اگرچه  محمد فقط یک یا دو آموزگار نداشته بنابراین می توان گفت که هر کدام از اعضای مسیحی نستوری، مسیحی ابونیت ، زرتشتی ، یهودی و برهمایی فرقه احناف می توانسته اند سهم یکسانی در اشعار و آیات او داشته باشند.
سلمان به عضوی از خانواده ی محمد تبدیل شد و عایشه گزارش می دهد که سلمان عادت داشت هر روز ساعتهای متمادی در خانه رسول الله با او در مورد مسائل مذهبی گفتگو کند به طوری که عایشه گمان می کرد سلمان شب را نزد محمد خواهد ماند!
در قرآن مشاهده می کنیم که محمد وقت زیادی را به صحبت و توصیف جزئیات دوزخ و بهشت اختصاص داده و آیات زیادی هستند که بارها و بارها پاداشهای جنسی و مادی بهشت و شکنجه های تهوع آور جهنم را تکرار می کنند. شکی نیست که بیشتر این آیات توسط سلمان به محمد القا می شده است. برای نمونه آیات بهشتی:
سوره 4 آیه 31، سوره 7 آیه 42 و 43 و 44، سوره 9 آیه 72، سوره 18 آیه 31 و 32، سوره 19 آیه 62 و 63، سوره 2 آیه 23، سوره 32 آیه 17، سوره 35 آیه 33، سوره 36 آیه 41 تا 50، سوره 44 آیه 55 و 56، سوره 47 آیه 6، سوره 50 آیه 31، سوره 53 آیه 15، سوره 56 آیه 11 و 12، سوره 57 آِه 21، سوره 66 آیه 8، سوره 76 آِه 12-13-17-18-19-20-21 
و آیات جهنمی:
 سوره 2 آیه 166، سوره 3 آیه 151-162-192، سوره 4 آِه 55-56، سوره 6 آیه 70، سوره 7 آیه 38 و 179، سوره 14 آیه 29، سوره 15 آیه 44، سوره 17 آیه 8-18-97، سوره 18 آیه 102، سوره 25 آیه 34، سوره 37 آیه 62 و 64، سوره 39 آیه 71، سوره 40 آیه 46-49-50-73، سوره 43 آیه 77، سوره 50 آیه 30، سوره 56 آیه 93،  سوره 69 آیه 35-37-37، سوره 70 آیه 11 تا 16، سوره 72 آیه 15، سوره 74 آیه 27-28-29، سوره 76 آیه 4، سوره 78 آیه 24.

مسلم است که نحوه  چینش آیه ها پس از مرگ محمد تغییر یافته و حتی بسیاری آیات حذف یا جایگزین شده اند.

تبار واقعی سلمان:
اما در مورد اصل و نسب واقعی سلمان باید اضافه کنیم که داستان اول در خصوص یهودی بودن او توسط متون و اسناد تاریخی تایید و در متون مسیحیان آن عصر یک یهودی معرفی شده است و از آنجا که در ایران متولد شده و در دربار ساسانی رفت و آمد داشته مسلما به راحتی از کتب مذهبی زرتشتیان نیز علاوه بر کتب یهود اطلاع کافی داشته و زبان فارسی (پهلوی) را نیز کامل می دانسته اما داستان دوم در مورد زرتشتی بودن او فقط در احادیث اسلامی آمده که نقل قول از زبان خود سلمان است که وی خودش را به صحابه پیامبر، یک مغ پارسی معرفی کرده است و لاغیر.
از آنجا که در نسخه ی اول داستان، سلمان علاوه بر اینکه یک دانشمند یهودی باشد یک جنگجو نیز هست که همراه برادرش در سپاه ساسانی می جنگد و سپس علیه ساسانیان در شورش شرکت می کند می توان مطمئن بود که سلمان تجربه و مهارت جنگیدن را از زمانی که در سپاه ایران بوده به دست آورده و کینه و نفرتی را که از ساسانیان داشته با پیوستن به سپاه اسلام و اشغال ایران نشان می دهد. به همین دلیل هم می تواند به محمد در استراتژی جنگ کمک کرده و در سپاه اسلام بجنگد.
اما در نسخه ی دوم که او را یک مغ زرتشتی می دانند، او تمام عمرش را صرف عبادت در آتشکده و کلیساهای نستوری کرده و دلیلی برای یادگرفتن فنون جنگی نداشته. بنابراین چطور مردی که تمام عمرش را در صلح و آرامش در کلیساها گذرانده ناگهان در جبهه اسلام تبدیل به جنگجو و فرمانده ی ارتشی می شود؟ این خود جای سوال دارد.

 بُحیرا:
بحیرا یک کشیش سابق نستوری اهل شام (سوریه) بود. نام مسیحی او "سرگیس" یا " گئورگیس" بود که به دلایلی از کلیسای نستوری اخراج شده بود. پس از اخراجش به مکه مهاجرت کرد و در آنجا با محمد آشنا شد و مدتی با او زندگی کرد. مسلم است که بحیرا بسیاری از اصول مسیحت و دین سبأیی را با محمد در میان گذاشت و احتمالا محمد بعد از او با کمک نگارندگان قرآن، آن مطالب را وارد کرد. مورخین معتقدند که آیاتی که درباره زبور داوود صحبت می کند از بحیرا است از جمله سوره 4 آیه 163/ سوره 17 آیه 55/ سوره 21 آیه 105.
از دیگر آیاتی که احتمال زیاد توسط بحیرا منتقل شده می توان به نمونه های زیر اشاره کرد:
2:101/2:113/2:139
3:23/3:78
4:51
5:14/5:66/5:111
10:94/10:95
28:53
29:46
57:27
بحیرا به خاطر اصالت سریانی اطلاعات کامل و دقیقی از دین مردم سبأ و کتاب مقدس آنها "صحف شیث" داشت و احتمال زیادی وجود دارد که بحیرا و سلمان فارسی که او نیزسالهای زیادی را در سوریه و شام زندگی کرده بود، بخشهایی از دین مردم سبأ مانند نماز و روزه و قبله ی کعبه را به محمد منتقل کرده باشند. اگرچه محمد خود نیز در پانزده سالی که به عنوان کارمند خدیجه کار می کرد بارها برای تجارت به شام سفر کرده بود و مطمئنا درباره ی دین سبأ اطلاعات کافی داشته.

ابن قومته:
ابن قومته یک برده  مسیحی در مکه بود و محمد از او "اناجیل منتحله" را یاد گرفت. منظور از اناجیل منتحله انجیلهای سرّی یا انجیلهای انحرافی و مطرود شده توسط کلیسای روم است مانند انجیل برنابا (بارناباس) و انجیل طفولیت تومای حواری (توماس).
کل سوره ی مریم و داستان تولد عیسی به احتمال بسیار زیاد توسط ابن قومته نوشته شده است. "آلفونسو مینیانا" در مقاله "انتقال قرآن" می نویسد: "مورخی بسیار قدیمی تر به نام "واقدی" چنین نقل می کند که : "عبدالله بن سعد بن ابی صرح" و یک برده ی مسیحی به نام ابن قومته در نگارش قرآن نقشی دارند. "ابی صرح" پس از مدتی که با محمد کار می کند به قریش بازمیگردد و به آنها می گوید " فقط یک برده مسیحی بود که به محمد می آموخت و من نیز برایش می نوشتم و هر چه را دلم می خواست تغییر می دادم".
 عبدالله بن ابی صرح منشی مخصوص و مورد اعتماد محمد بوده و زمانی که محمد به مدینه هجرت می کند او را همراهی می کند. هر گاه که محمد به حالت غش و خلسه می افتاد، عبدالله آنجا بود و محمد به او دیکته می کرد که جملاتش را بنویسد و هر بار که عبدالله به محمد پیشنهاد می داد تا جمله ای را اصلاح کند، محمد با خوشحالی می پذیرفت. همین باعث شد که بعد از مدتی عبدالله به محمد و ادعایش در مورد دریافت وحی شک کند و مطمئن شود که محمد دروغ می گوید. او از اسلام خارج شد و مدینه را به سوی مکه ترک کرد و در آنجا به مردم مکه گفت که یک برده مسیحی به نام ابن قومته نیز به محمد کمک می کرده. عبدالله سپس اعلام کرد که می تواند به تنهایی یک قرآن بنویسد. محمد از این کار بسیار خشمگین شد و آیه  93 سوره 6 را در جواب کار عبدالله آورد. بعد از فتح مکه نیز بلافاصله دستور قتل و ترور 6 زن و 4 مرد را صادر کرد که طبق گفته  ابن سعد باید آنها را در هر حالی بودند به قتل می رساندند حتی اگر در حرم امن کعبه پناه گرفته باشند و یکی از آن 10 نفر، عبدالله بن ابی صرح بود. صحیح بخاری و ابن طبری نیز این ماجرا را تایید می کنند که یک مسیحی  بخشهایی از قرآن را نوشته و بی شک او کسی جز ابن قومته نیست.
"یک مسیحی که اسلام آورده بود و آیات وحی را برای محمد مکتوب کرده بود، از اسلام خارج شد و به مسیحیت بازگشت و سپس ادعا کرد که محمد هیچ چیز نمی داند و همه چیز را او به میل خود در قرآن نوشته است. وقتی او مرد جسدش چندین بار از قبر بیرون انداخته شد. ( بخاری ج 4 کتاب 56 شماره 814 )

عُبی ابن کعب: (ابو منذیر)
او منشی مخصوص محمد و یکی از شش نفری است که قرآن را جمع آوری کردند. پنج نفر دیگر عبارت بودند از "معاد بن جبل"، "ابو الدردا"، "زید بن ثابت"، "یعد بن عبید" و "ابو زید".
او مورد اعتمادترین دوست محمد و نجات دهنده  او در مواقع ضروری بود. هرگاه محمد آیه ها را فراموش می کرد یا توضیح و تفسیری در مورد یک آیه احتیاج داشت، از ابومنذیر کمک می خواست  و این وابستگی محمد به او نشان می دهد که نویسنده  واقعی گفته های محمد او بوده و هرچه را صلاح می دانسته می نوشته البته به شرطی که مورد قبول محمد قرار می گرفته.
وی ساکن مدینه و یهودی تبار بود و دانش بسیاری درمورد قوانین و متون مذهبی یهود داشت. احتمال زیادی هست که او در بسیاری از سوره های مدنی که با قوانین اسلام سر و کار دارند نقش داشته و این سوره های مدنی اغلب به زیبایی و دلنشینی سوره های مکی نیستند زیرا ابومنذیر از شاعری چیزی نمی دانسته و یک سیاستمدار و نویسنده بوده. 
در حقیقت ابومنذیر نسخه ای از قرآن را خودش نوشته بود و در زمان خلافت عثمان نپذیرفت که آن را به عثمان بدهد. بقیه نسخ قرآن به جر نسخه ی حفصه در زمان عثمان جمع آوری و سپس در آتش سوزانده شدند. ابومنذیر و ابن مسعود توانستند قرآنهای خود را پنهان کنند و از سرنوشت آن دو قرآن اطلاعی نداریم.

اما می توان با اطمینان گفت که بخاطر تفاوتهای فاحشی که بین نگارش سوره های مکی و مدنی وجود دارد، قطعا نویسنده آنها تغییر کرده و جالب این است که با وجودیکه طبق گفته ها جبرئیل آیات را به محمد وحی می کرده، محمد در واقعیت فقط دوبار جبرئیل را دیده بوده و این در حدیث بخاری موجود است :
" ابن مسروق نقل می کند: " من به عایشه گفتم "ای مادر! آیا رسول الله خدایش را می دید؟ عایشه پاسخ داد " آنچه گفتی موی مرا بر تنم راست می کند! بدان که اگر کسی یکی از این سه چیز را به تو گفت دروغگوست: هر کسی بگوید که محمد خدایش را می دید دروغ گوست. سپس عایشه این آیه را تلاوت کرد: سوره 6 آیه 103 و 42 آیه 51. عایشه همچنین گفت : و هر کسی به تو بگوید که رسول الله از وقایع فردا خبر دارد دروغگوست" و این آیه را خواند : 31:34 
و باز عایشه گفت: " و هرکه به تو بگوید که رسول الله برخی از دستورات الله را پنهان کرده دروغگوست و سپس این آیه را خواند 5:67
و بعد عایشه اضافه کرد: " اما رسول الله جبرئیل را در شکل واقعی اش دو بار دید".

البته حتی احادیث هم در این باره با هم تناقض دارند زیرا در برخی آمده که محمد مدعی بود که جبرئیل را دفعات زیادی در هیبت انسانی ملاقات کرده و همچنین گفته است که جبرئیل خصوصا به شکل "ضیاء الکعبی" که تاجری زیبارو از اهالی مدینه بود بر وی ظاهر می شده! پس چه دلیلی دارد که به شکل ابومنذیر یا اشخاص دیگر بر او ظاهر نشده باشد؟ از اینجا دو نتیجه می توان گرفت. اول آنکه محمد هر کسی را که در حال غش یا خلسه می دیده به جای جبرئیل می گذاشته یا واقعا باور داشته که جبرئیل به آن شکل با او ملاقات کرده. دوم آنکه موجودی که محمد جبرئیل می نامیده واقعا وجود داشته و قدرت تغییر شکل دادن به شکل منشی و کاتبان محمد و دوستان و آشنایان او را هم داشته!

 عایشه:
عایشه بنت ابی بکر، محبوب ترین همسر محمد بود و محمد زمانی او را عقد کرد که فقط شش سال داشت و زمانی با او همبستر شد که فقط 9 ساله بود. مطالب زیادی در مورد ازدواج محمد با عایشه که یک دختربچه بوده هست و احادیث زیادی نیز در مورد رابطه  آنها ثبت شده که نویسندگان زیادی به نوع آن پرداخته اند ولی موضوع سخن ما نیست. 
سخن ما نقش عایشه در نوشته شدن قرآن و حفظ و یا گم شدن آن است. اگرچه عایشه و اصولا زنان حق عضویت در فرقه احناف را نداشتند (مانند همه فرقه های سرّی در طول تاریخ که مردسالار بوده اند)، اما بخاطر نقشی که عایشه در نگارش قرآن داشته، نام او را در این بخش می آوریم.
به جز عایشه، همه زنان محمد بزرگسال بوده اند و بعضی از آنها صاحب فرزند از شوهران سابق خود نیز بودند. این زنان سرد و گرم چشیده ی روزگار بوده و سختی های زیادی را در زندگی متحمل شده بودند از جمله از دست دادن شوهر و فرزندان خود و یا حتی به اسیری و بردگی گرفته شدن توسط سربازان اسلام. از این رو هیچ کدام رابطه ی خوبی با محمد نداشتند و ار هر فرصتی برای اعتراض به او استفاده می کردند. آیاتی از قرآن که محمد خطاب به همسران خود آورده و نحوه  رفتار با آنها و نحوه ی گفتار آنها را با پیامبر تذکر می دهد خود مدرکی است بر اینکه آنان به محمد معترض بوده اما جرأت عکس العمل نشان دادن نداشته اند. به همین دلیل واضح است که چرا محمد عایشه را بیشتر از سایرین دوست می داشته. زیرا او کودکی بی گناه و معصوم بود که به جز محمد یاور و پناهی نداشت و هر چه او می گفت بی چون و چرا انجام می داد و قبول می کرد. کاملا مشخص است که زنان دیگر محمد حرفهای او را مبنی بر دریافت وحی و دیدن فرشتگان باور نمی کردند و محمد برای همین هر وقت که می خواست ادعای دریافت وحی کند، نزد عایشه ی خردسال می رفت.
این حدیث بخاری مطالب فوق را تایید می کند:
"عروه از عایشه نقل قول کرد که : "همسران پیامبر به دو دسته بودند، یک گروه شامل عایشه، حفصه، صفیه و سوده؛ و گروه دیگر شامل ام سلمه و سایر زنان پیامبر بود. همه مسلمانان می دانستند که محمد عایشه را از همه بیشتر دوست دارد، پس وقتی می خواستند به پیامبر هدیه ای بدهند، صبر می کردند تا او به خانه ی عایشه بیاید و بعد هدیه را به آنجا می فرستادند. گروه ام سلمه این مطلب را با یکدیگر در میان گذاشتند و تصمیم گرفتند که ام سلمه از پیامبر خواهش کند که به مردم بگوید تا هدایای خود را برای پیامبر در خانه ی هر کدام از زنهایش که هست بفرستد . ام سلمه این را به پیامبر گفت اما پیامبر پاسخی نداد. زنان از ام سلمه در این باره پرسیدند و ام سلمه گفت: او هیچ جوابی به من نداد. زنان از ام سلمه خواستند تا دوباره با پیامبر صحبت کند و او دوباره به پیامبر گفت اما پیامبر جواب نداد. ام سلمه به زنان گفت که هیچ جوابی نگرفته. آنها به او گفتند آنقدر بگو تا به تو جواب دهد. ام سلمه دوباره در روز نوبت خود به پیامبر گفت و اینبار او جواب داد : "مرا با این حرفها آزار ندهید که الهامات وحی در بستر هیچ کدام از شما بر من نازل نمی شود به جز عایشه". با شنیدن این سخن ام سلمه گفت: من بخاطر آزار دادن شما به خدا توبه می کنم. پس از آن ام سلمه و زنان دیگر برای شکایت پیش فاطمه دختر پیامبر رفتند و فاطمه را نزد پیامبر فرستادند تا به او بگوید " زنان شما از شما خواهش می کنند که بین آنها و دختر ابوبکر مساوات را رعایت کنید". پیامبر پاسخ داد: " ای دخترم! آیا تو کسی را که من دوست می دارم دوست نمی داری؟" فاطمه گفت بله دوست می دارم و سپس نزد زنان پیامبر بازگشت و اتفاق را برای آنها گفت. آنها از فاطمه خواهش کردند که دوباره با پیامبر صحبت کند اما فاطمه نپذیرفت. پس آنها زینب بنت جحش را نزد پیامبر فرستادند که با کلمات تند به پیامبر گفت: زنان شما از شما خواهش می کنند که بین آنها و دختر ابو قحافة (پدر ابوبکر) عدالت را رعایت کنید و سپس صدایش را بلند کرد و به عایشه در حضور خودش آنقدر ناسزا گفت تا اینکه پیامبر رو به عایشه کرد تا ببیند آیا او جوابش را می دهد و عایشه شروع کرد به جواب دادن و آنقدر گفت تا زینب را خاموش کرد. بعد پیامبر نگاهی به عایشه انداخت و فرمود " همانا که او دختر ابوبکر است"! " (صحیح بخاری ج 5 کتاب 57 شماره 119/ ج3 کتاب 47 شماره 755)

بنابراین به گفته ی خود پیامبر شاهد این هستیم که محمد فقط در هنگام همبستری با زنانش منتظر دریافت وحی بوده و چون در بستر هیچ کدام از زنانش وحی دریافت نمی کرده، بیشتر وقتش را در بستر عایشه و با او می گذرانده تا قرآن به او وحی شود. در صورتیکه ما طبق اسناد زیادی که مطرح شد دیدیم که قرآن توسط اطرافیان محمد و اعضای احناف سروده می شده و بخشهایی از آن نیز از شاعران قبل از پیامبر سرقت می شده و محمد فقط نقش مبلغ آن را داشته بنابراین می توان احتمال داد که محمد از این بهانه استفاده می کرده تا بیشتر اوقاتش را صرف عروس خردسالش کند.
این نکته که الهامات الهی زمانی به محمد می رسیدند که او با عایشه می خوابید بارها در حدیث تکرار شده است.
از سوی دیگر عایشه بارها توسط محمد به شخصی خیالی به نام جبرئیل معرفی می شود که عایشه اذعان دارد کسی را نمی بیند اما محمد جبرئیل را به او معرفی می کند! 
"ابوسلمه نقل می کرد:
 عایشه گفت که پیامبر به وی فرمود: "ای عایشه! این جبرئیل است و به تو سلام می کند". عایشه پاسخ داد:" سلام بر او و رحمت الله بر او باد" و سپس رو به پیامبر گفت:" تو چیزی می بینی که من نمی بینم!". (صحیح بخاری ج4 باب 54 شماره 440) 
"عایشه فرمود که پیامبر به وی گفت " جبرئیل به تو سلام می کند" و او پاسخ داد " وعلیکم السلام و رحمت الله". (صحیح بخاری ج 8 کتاب 74 شماره 270)

معلوم است که یک دختربچه ی معصوم چنین ادعایی را که موجودی به نام جبرئیل به او سلام می کند اما نمی تواند او را ببیند باور کند خصوصا که این حرف از جانب مردی پنجاه و پنج-شش ساله باشد که با او در بستر است. در غیراینصورت چرا محمد در نزد هیچ یک از زنان دیگر خود که عاقل و بالغ بودند چنین ادعایی نمی کرد و در کنار آنها نمی توانست با جبرئیل سخن بگوید یا وحی دریافت کند؟!

از این که بگذریم، برخی احادیث توضیح می دهند که محمد مخصوصا در زمانی وحی را خیلی خوب دریافت می کرد که در هنگام حیض عایشه به او نزدیک می شد.
"پیامبر عادت داشت وقتی من در حیض بودم سرش را بر رانهای من بگذارد و قرآن بخواند". (صحیح بخاری ج 1 کتاب 6 شماره 296)
"عایشه نقل کرد: زمانی که من قاعده بودم، رسول الله بر رانهای من خم می شد و قرآن می خواند". ( صحیح بخاری ج 5 کتاب 3 شماره 591)

اگر این احادیث برای اثبات نقش عایشه در نوشته شدن قرآن کافی نیستند، شاید این نکته کافی باشد که عایشه برخی از آیات قرآن را تصحیح و اصلاح می کرد.

"ابو یونس، برده ی آزاد شده ی عایشه نقل کرد: "عایشه به من دستور داد که یک نسخه از قرآن را برای او بنویسم و فرمود:" وقتی به این آیه رسیدی که "بر نمازها و نماز میانه مواظبت کنید" (سوره 2 آیه 238)، مرا صدا کن. پس من وقتی به آن آیه رسیدم او را صدا زدم و او به من دیکته کرد که اینطور بنویس "بر نمازها و نماز میانه و نماز بعدازظهر مواظبت کنید و خاضعانه برای خدا به پا خیزید". و عایشه گفت " این چیزی است که من از رسول الله شنیدم". (صحیح بخاری ج 5 کتاب 4 شماره 1316).
همچنین از احادیث مشخص می شود که دو سوره ی بزرگ قرآن یعنی سوره بقره و سوره نساء در حضور عایشه سروده شده اند و عایشه  افشا می کند که آیه ی اول در حقیقت درباره ی بهشت و جهنم بوده. از این احادیث مشخص می شود که چند نسخه از قرآن وجود داشته که یکی از آنها قرآن عایشه بوده و با سایر نسخه ها فرق داشته. آیا ممکن است که عایشه برخی آیات را حذف کرده یا به میل خود تغییر داده باشد؟
"یوسف بن محک نقل می کند که: هنگامی که من نزد عایشه ام المومنین بودم، شخصی از عراق آمد و پرسید "چه نوع پوششی بهترین است؟" عایشه پاسخ داد "چه اهمیتی دارد؟" آن مرد گفت "ای ام المومنین نسخه ی قرآن خود را به من نشان بده". عایشه فرمود "چرا؟" او گفت "تا آن را جمع آوری کنم و قرآن را بر اساس آن به نظم در آورم زیرا مردم سوره ها را به ترتیب غلط می خوانند". عایشه پاسخ داد "چه اهمیتی دارد که کدام قسمت آن را اول بخوانند؟..."
(صحیح بخاری ج 6، کتاب (باب) 61 شماره 515)

محمدبن عبدالله:
 از حق نباید گذشت که محمد بن عبدالله نیز سهمی حتی اگر ناقابل در نوشتن آیات قرآن داشته است. اگرچه او در مقایسه با شعرای برتر عرب و دانشمندان یهودی، مسیحی، زرتشتی و برهمایی که در احناف حاضر بودند یک بی سواد عامی تلقی می شده، اما چون از نوجوانی در شورای سالانه ی شعر اوکاج شرکت می کرده، اشعار شعرای معلقات و پیش از آنها را از حفظ می دانسته و علاوه بر آن مدت زیادی را که تحت آموزشهای زید، ورقه و سلمان گذرانده نباید از نظر دور داشت که در هر صورت به او این امکان را می داده تا از خود نیز قسمتهایی از قرآن را بسراید اما از آنجا که سواد نوشتن او در حدی نبوده که خودش چیزی بنویسد، همیشه منشی و کاتبان مخصوص خود را برای نوشتن به همراه داشته. اگر قرآن را به دقت بخوانیم متوجه می شویم که بخشهایی از آن بی شک توسط خود محمد گفته شده است. در برخی آیات شاهد هستیم که گوینده ناگهان از سوم شخص غایب به متکلم وحده تبدیل می شود و بعد دوباره به سوم شخص غایب بر میگردد. اینجا قسمتهایی است که محمد در وسط آیه از زبان خودش سخن می گوید. برای روشنتر شدن به این نمونه ها توجه کنید:

1-" به راستی رهنمودهایی از جانب رب برای شما آمده پس هر که به دیده بصیرت بنگرد به سود خود او و هر کس از سر بصیرت ننگرد به زیان خود اوست و من بر شما نگهبان نیستم". (سوره انعام آیه 104)
در اینجا جمله ی " من بر شما نگهبان نیستم"، آشکارا از زبان محمد است که پس از گفتن این نصیحت خطاب به شنوندگان از زبان خود اضافه می کند "من بر شما نگهبان نیستم که ببینم کدام رهنمودها را اجرا می کنید و کدام را نمی کنید".

2- "پس آیا داوری جز الله جویم یا اینکه اوست که این کتاب را به تفصیل به سوی شما نازل کرده است و کسانی که کتاب بدیشان داده ایم می دانند که آن از جانب خدایت به حق بر او فرستاده شده است پس تو از تردیدکنندگان مباش" (انعام 114).

هر که از دستور زبان اطلاعی هر چند مختصر داشته باشد به سادگی متوجه می شود که جمله ی "پس آیا داوری جز الله جویم" بی شک از جانب محمد گفته شده و نه از جانب الله. در ادامه  آیه الله از زبان خودش صحبت کرده و می گوید "کسانی که کتاب به ایشان داده ایم..." پس اینجا الله دارد سخن می گوید اما در آغاز جمله الله که نمی تواند بگوید که داوری جز خودش نمی جوید؟! الله چه نیازی به داوری خودش دارد؟ پس این محمد است که از زبان خود و قبل از بیان سخن الله می گوید که "آیا داوری جز الله بجویم؟ یا اینکه اوست که این کتاب را با تفصیل به سوی شما نازل کرده است؟" محمد اینجا درباره الله سخن می گوید و در ادامه ی آیه ناگهان گوینده تغییر می کند و الله شروع به صحبت می کند.

3-" گفت چنین است که خدای تو گفته این کار بر من آسان است و تو را در حالی که چیزی نبودی قبلا آفریده ام" ( مریم 9)
جمله ی "گفت چنین است که خدای تو گفته" ، در حقیقت از زبان گوینده ای مجهول است با توجه به آیه ی قبل از آن مشخص است که الله دارد با زکریا و مریم سخن می گوید. در آیه ی 8 مریم از الله می پرسد که ای الله چطور ممکن است من صاحب پسری شوم؟ به جای اینکه الله به او پاسخ دهد، ناگهان شخصی وارد داستان شده و از زبان خودش به مریم می گوید که خداوند چنین گفته. این تفاوت در زبان عربی کاملا مشخص است و ممکن است در ترجمه فارسی خیلی مشهود نباشد. اما به آیات 2 تا 7 که زکریا دارد مستقیما با الله صحبت می کند و الله نیز مستقیما به او جواب می دهد دقت کنید تا متوجه تغییر گوینده در آیه  9 بشوید. بنابراین باید متصور بود که این شخص مجهول الهویة که ناگهان وسط داستان پریده یا فرشته بوده یا خود محمد که از زبان خودش یا فرشته دارد به مریم توضیح می دهد. به این ترتیب این جمله یا از گفته های محمد یا کس دیگری غیر از الله است.

4- " و ما جز به فرمان خدایت نازل نمی شویم. آنچه پیش روی ما و آنچه پشت سر ما و آنچه میان این دو است به او اختصاص دارد و خدایت هرگز فراموشکار نبوده است". (مریم 64)
در اینجا نیز در مقایسه با آیه های قبل، ناگهان موضوع تغییر می کند و گوینده نیز از الله به اشخاصی مجهول تغییر می یابد. این گوینده الله نیست و کسی دیگر است که می تواند فرشتگان باشد چون "ما" جمع است و یا محمد از زبان فرشتگان باشد.

5-" و هیچ یک از ما نیست مگر برای او رتبه ای معین است" (صافات 164)

در اینجا  واضح است که الله با محمد سخن نمی گوید و فرشته نیز از جانب الله سخن نمی گوید بلکه گروهی مجهول الهویة دارند با محمد سخن می گویند و اگرچه در ترجمه فارسی آنها را فرشته ترجمه کرده ولی با نگاهی به متن عربی مشخص می شود که اثری از فرشته نیست بلکه گروهی مجهول دارند به محمد در مورد الله می گویند. در حالیکه تا قبل از این آیه در آیات قبل مشخص است که الله دارد با محمد حرف میزند. به آیه 149 که نگاه کنیم می بینیم که الله دارد با محمد صحبت می کند و از ماجرای مشرکان با او می گوید. الله به محمد می گوید که مشکران به او دروغ بسته اند و گفته اند که الله دارای فرزند است یا فرشتگان مادینه آفریده یا دختران را به پسران برتری داده و یا با جن پیوند و خویشی داشته!...و الله تاکید می کند که اینها دروغ است و باز به مشرکان می گوید که اگر راست می گویید کتابتان را بیاورید و الله منزه از تمام این حرفهایی است که میزنند و...صحبت الله با محمد در دفاع از خودش ادامه دارد تا آِیه ی 163. بعد ناگهان گوینده در آیه 164 از الله به گروهی دیگر تغییر می کند و اثری از الله نیست تا آیه 167 که دوباره الله بر میگردد و صحبتش را با محمد ادامه می دهد!
بنابراین کاملا مشخص است که آیات 164 تا 167 از زبان کسی به جز الله است. و این گروه مجهول الهویة هستند و مشخص نیست که فرشته باشند زیرا هیچ اسمی از ملائک یا موجوداتی غیر انسانی به میان نیست. بلکه گروهی هستند که ناگهان وسط وحی، وارد موضوع می شوند و می گویند ما در نزد الله مرتبه و رتبه داریم و برای خدمت به او صف بسته ایم و تسبیح او را می گوییم. بعد هم خاموش می شوند و الله دوباره ادامه صحبتش را از سر می گیرد!
کاملا مشخص است که این سه آیه را خود محمد در وسط آیاتی که از زبان الله بوده، گفته و این کار می توانسته دلایل زیادی داشته باشد از جمله اینکه حضور ذهن نداشته و آیات بعدی را فراموش کرده و از خودش چیزهایی گفته تا "ابومنذیر" بیاید و بقیه آیات را به او یادآوری کند. و یا شاید در پاسخ به یکی از شنوندگان که از او درباره ملائک سوال کرده، ناگهان وسط صحبتش جواب او را داده و بعد ادامه آیات را خوانده و این سه آیه در آنجا بی سر و ته باقی مانده اند. البته این احتمال نیز هست که هنگام جمع آوری و نوشتن قرآن اشتباها آیات جابه جا شده باشند. 
اما هر دلیلی که دارد، این سه آیه از زبان خود محمد دارد بیان می شود چون قاعدتاً ممکن نبوده که چندین فرشته ناگهان وسط حرف الله بپرند و بگویند ما چه هستیم و چه می کنیم.

6- " پس به سوی خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم دهنده ای آشکارم". (ذاریات 50)
7- "و با خدا معبودی دیگر قرار مدهید که من از جانب او هشدار دهنده ای آشکارم" (ذاریات 51)
این دو  آیه به وضوح بخشی از وحی نیستند و از زبان الله نبوده بلکه از زبان خود محمد در مورد خودش گفته شده اند. در آیه ی 49 الله دارد درباره خودش حرف می زند و می گوید که از هر چیزی دو گونه آفریدیم تا شما عبرت گیرید! بعد ناگهان محمد حرف الله را قطع کرده و درباره خودش در آیه 50 و 51 می گوید به سوی خدا بگریزید که من از طرف او برای بیم دادن به شما آمده ام و معبودی غیر از او نگیرید که من برای هشدار دادن به شما آمده ام! و بعد دوباره الله شروع به سخن گفتن می کند و در آیه ی 52 الله می گوید "بر کسانی که پیش از آنها بودند هیچ پیامبری نیامد جز اینکه گفتند ساحر یا دیوانه است". 

8-" سوگند به اختر چون فرود می آید. یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده. و از سر هوس سخن نمی گوید" (نجم 1-2-3)

 "یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده" از زبان خود محمد و در پاسخ به کافران قریش است که او را نادان و گمراه خطاب می کنند و می گویند که برای رسیدن به هوسهای خود دارد این حرفها را می زند. از این رو محمد پس از خواندن آیه اول که الله دارد می گوید "سوگند به اختر فرود آمده" ، ناگهان از خودش دفاع می کند و خطاب به مردم قریش می گوید که "یار شما گمراه نشده". این جمله قاعدتا از زبان خود محمد به قریشیان است که خود را یار و خویش قریشیان خطاب می کند وگرنه الله چرا باید با قریش صحبت کند و محمد را یار آنها معرفی کند؟

9-" پس من قسم می خورم به خدای مشرقها و مغربها که ما می توانیم به جای آنان بهتر از ایشان را بیاوریم و ما شکست نمی خوریم" ( معارج 40-41)
در آیه 39 الله دارد به محمد می گوید که " ما آنان را از آنچه می دانند آفریدیم" و در آیه  بعد ناگهان محمد حرف الله را قطع کرده و از زبان خود می گوید " من به خدای مشرقها و مغربها سوگند می خورم که ما تواناییم". مشخص است که الله به خودش به عنوان رب المشارق و المغارب قسم نمی خورد. بلکه محمد است که به الله قسم می خورد.
در آغاز آیه آمده "فلا اُقسم برّب" یعنی "پس من قسم می خورم به خدا". در ترجمه فارسی این آیه طوری نوشته اند که انگار الله دارد می گوید به خودم قسم می خورم. اما در واقع محمد است که به الله دارد قسم می خورد. آیه 41 هم که بخش دوم آیه 40 از زبان محمد و در ادامه ی قسم اوست. واضح است که محمد گوینده ی جمله می باشد و شاید دارد سعی می کند از زبان الله صحبت کند.

علاوه بر نمونه های بالا، مهمترین سوره قرآن که سوره الفاتحه یا حمد است مطمئنا سروده ی خود محمد یا شاعری دیگر است که محمد از او کپی کرده اما مسلماً گفته  الله نیست:
"الحمدلله رب العالمین"          سپاس خدایی را که ارباب جهانهاست.
"الرحمن الرحیم"                  الرّحمن بخشنده.
"مالک یوم الدین"                  مالک روز قضاوت.
"ایاک نعبد و ایاک نستعین"     تو را می پرستیم و از تو درخواست کمک می کنیم.
"اهدنا الصراط المستقیم"       هدایت کن ما را به راه راست.
"صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین"
راه کسانی که به آنها نعمت داده ای، نه کسانی که بر آنها خشم گرفته ای و گمراه شدگان.

* ترجمه فارسی این سوره در اکثر قرآنها اشتباه است همانطور که در آیه اول رب العالمین را خدای جهانیان ترجمه کرده اند در حالیکه معنی آن ارباب جهانهاست و الی آخر...
اگر به دقت به این سوره نگاه کنید می بینید که در هیچ قسمت از آن نیامده "قُل" یا "قالَ".
این نکته به ظاهر ساده کاملا مشخص می کند که این سوره از جانب الله نیست. زیرا با محمد صحبت نمی کند و به او نمی گوید "بگو که سپاس خدای جهانهاست" و یا نمی گوید که فُلانی گفت سپاس خدایی را که ربّ جهانهاست.  خود الله هم که نمی تواند خودش را سپاس بگوید؟ می تواند؟! 
پس حدس می زنید چه کسی دارد خدای جهانها را سپاس می گوید؟ البته محمد.

 متکلم وحده در اینجا سراینده ی شعر است که دارد سپاس خدا را می گوید و در ضمن هیچ نامی هم از الله به عنوان "تنها خدا" (الله خاص) نمی آورد. در بررسی 50 سوره ی اول قرآن (به ترتیب وحی) توضیح داده شد،  در سوره ی حمد، نام الله و ربّ و الّرحمن آمده است. اما نام الله در "الحمدلله" به صورت اسم خاص الله استفاده نشده بلکه اسم عام الله به معنی "خدایی" است که گوینده او را در آیه ی بعد "الرحمن" می نامد. و نام ربّ نیز در عربی به معنی "ارباب و صاحب" است که در فارسی آن را باز به "خدا" و "پرودگار" ترجمه می کنند. در هر صورت شکی باقی نمی ماند که این سوره توسط محمد به عنوان اولین شعر او در ستایش الرحمن گفته شده. سوره حمد اولین سوره قرآن نیست بلکه سوره ی پنجم قرآن است و جزو سوره هایی است که محمد در ابتدای کارش در مکه سروده تا "الرحمن" را به عنوان خدای خود به قریشیان معرفی کند. از آن گذشته دلیل اصلی که این سوره جزو اصلی نماز و عبادات مسلمانان قرار گرفت و بیشتر از همه سوره های قرآن مورد توجه محمد قرار گرفته همین است که خودش آن را سروده و آن را "امّ القرآن" یا مادر قرآن می نامد.

درخواست مرد نابینا از محمد برای تغییر قرآن
از دیگر دلایلی که  ثابت می کند محمد به میل خود یا به اقتضای شرایط آیات قرآن را دستکاری، حذف یا اضافه می کرده می توان به ماجرایی اشاره کرد که در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است.
"ام مختوم" مردی نابینا اهل مکه بوده که وقتی محمد آیه مربوط به جهاد را می آورد (سوره 4 آیه 95)، مرد نابینا را فراموش می کند و همه مردان را ملزم به جنگ می داند تا اینکه ابن مختوم نزد پیامبر می رود و به او یادآوری می کند که نابیناست و نمی تواند بجنگد. سپس محمد به زید دستور می دهد که آیه را عوض کند! و به این ترتیب نظر الله هم عوض می شود. (صحیح بخاری ج 6، باب 60، شماره 117/  ج 6 باب 61 شماره 512/ صحیح مسلم باب 20 شماره 4676)

محمد همچنین تاثیر زیادی از دین مردم سبأ گرفته بود و این در قرآن سوره 2 آیه 183 به چشم می خورد. همانطور که پیشتر اشاره شد قبله و 7 باز نماز در روز و یک ماه روزه و همچنین عید الفطر همگی از مردم سبأ که خود را پیروان ادریس و شیث می دانستند برداشته شده بود و سپس در قرآن به اسم اینکه اینها دستوراتی از جانب الله هستند ارائه گردید. محمد مردم سبأ را مسلمان واقعی و مومن به الله می دانست و لغتنامه ی اسلام می نویسد که مردم قریش محمد را "سبئی" می نامیدند زیرا او را پیرو دین سبأ می دانستند. محمد از مردم سبأ سه بار در قرآن یاد می کند. سوره 2 آیه 62/ سوره 5 آیه 69 و سوره 22 آیه 17. البته در کنار آنها نام مگی ها (زرتشتی ها)، یهودیان و مسیحیان را نیز می آورد.

در قسمت دوم "اسلام و آیین برهمایی" این موضوع روشن شد که همه ادیان بین النهرین از آیینی بسیار کهن تر و باستانی تر به نام آیین برهمایی گرفته شده اند و در واقع زیرمجموعه یا شاخه هایی از آن دین هند وآریایی بوده اند که بعد از گذشت چندین هزار سال، دچار تغییر و تحولاتی شده و فراموش کرده بودند که این آیین از کجا آمده است. اما آنچه مطمئناً می توان گفت این است که مردم قریش کاملا فراموش نکرده بودند و از همین رو می توان اسامی و عادات مذهبی آنها را عیناً در آیین برهمایی یافت و حتی می توان دلیل حضور هندیان را در عصر محمد در عربستان همین نکته دانست که به اهمیت مکه به عنوان شهر شیوا واقف بوده و برای زیارت به کعبه می رفتند.

سرقتهای ادبی :
با وجودیکه نویسندگان زیادی در نوشتن قرآن و الهام دادن به محمد نقش داشتند, باید پذیرفت که محمد خود نیز بخشهایی از قرآن را سروده که نمونه های آن را آوردیم . اما در زمان جمع آوری و یکی کردن قرآنها, بسیاری از نسخ دیگر و اشعار و نوشته های محمد از قلم افتادند و جای آن را با مطالب دیگری که برایشان فایده سیاسی و اقتصادی داشته باشد پر نمودند. محمد از این جهت قادر به سرودن شعر بود که از سن نوجوانی به عضویت کانون شعرای مکه در آمده بود و مرتبا به آنجا رفت و آمد میکرد. او به غیر از اشعاری که خودش مستقیما سروده (مانند سوره فاتحه), سایر اشعارش را از روی شعرای قبل از اسلام کپی برداری می نمود و در این مورد چندین بار به وی اعتراض شد که البته اعتراضات خاموش گشت.

 اسعد ابو کرب:
"اسعد ابو کرب" معروف به "توبعه" کسی بود که شهر مکه را در حدود 400 میلادی فتح کرد و چون دید که مردم آنجا معبدی برای پرستش ندارند, کعبه را بنا نمود تا با مردم آنجا از در صلح و دوستی وارد شود. او همچنین شاعر بود و یکی از شعرهایش که در کعبه نگهداری میشد توصیف می کرد که "خورشید در چشمه ای از گل و لجن غروب می کند". و این بیت را محمد به نام ذوالقرنین وارد قرآن کرد.

"اسعد" با یهودیان دوستی می کرد و برای حفظ رابطه با آنها, اصول مذهبی و افسانه های یهود را یاد می گرفت و آنها را در قالب شعر می نوشت. یکی دیگر از این افسانه ها مربوط به پرنده ی "هوپو" یا هدهد و خبر آوردنش از ملکه ی سبا برای سلیمان بود که عینا توسط محمد در قرآن وارد شد.
این افسانه در کتاب اساطیر یهود به نام " دومین تارگوم استر" آورده شده است.
بی دلیل نبود که مردم مکه محمد را انکار می کردند و به او می گفتند که این آیات و داستانها را قبلا شنیده اند و تکراری است و گفته های آنها به همان صورت در قرآن منعکس شده است:
"و چون آیات ما بر آنان خوانده شود, می گویند‌"به خوبی شنیدیم و اگر می خواستیم قطعا ما نیز همانند این را می گفتیم, این جز افسانه های پیشینیان نیست". (سوره 8 آیه 31)
نمونه های دیگر از آیاتی که خود اذعان دارند که مردم مکه می دانستند اینها افسانه ی پیشینیان است و چیز جدیدی نیست : ( سوره 8 آیه 31/ سوره 16 آیه 24/ سوره 23 آیه 83/ سوره 25 آیه 5/ سوره 27 آیه 68/ سوره 46 آیه 17/ سوره 68 آیه 15)

الندر بن الحارث:

او همسایه ی محمد و از شاعران و قصه گویان ماهر عرب بود. او اشعار بسیار زیادی مشابه قرآن می نوشت و داستانهای گذشتگان را با بیانی شیرین تعریف می کرد. هر بار که محمد مردم را جمع می کرد تا به قرآن گوش دهند، الندر شروع به خواندن اشعار خود می کرد و مردم از فرط زیبایی اشعار او به محمد توجهی نمی کردند و محمد از این مسئله بسیار خشمگین بود. الندر جزو کسانی بود که در پاسخ محمد که گفته بود قرآن معجزه است و کسی نمی تواند آیه ای مانند آن بیاورد، آیات زیادی مشابه قرآن آورده بود و محمد از او کینه داشت. از این رو دستور داد که او را در جنگ بدر به اسارت بگیرند و سپس سر او را از تنش جدا کرد. پس از او بسیاری از اشعار زیبای الندر در خصوص قصص گذشتگان توسط محمد به قرآن اضافه شد.


عمرالقیص:

عمرالقیص شاعری در دوران قبل از اسلام مکه و مشهورترین "معلقات"بود که یکی از اشعار زیبایش توسط محمد وارد سوره ای به نام "القمر" گشت. این ثابت شده است که آیات سوره ی القمر, از عمرالقیص بوده و توسط محمد سرقت شده.

عمروالقیص در واقع شاهزاده ای عرب بود زیرا پدرش شاه قبیله بود اما بخاطر علاقه ی فراوانش به شعر و شاعری خشم پدرش را برانگیخته و از قصر اخراج شده بود. 
از این رو به تنهایی و در فقر زندگی می کرد و از راه چوپانی ارتزاق می نمود اما در انتها سرگردان شد و پس از آنکه  تقریبا کل قبیله اش در یک جنگ قبیله ای قتل عام شدند, ناامید و مریض از مکه به قسطنطنیه رفت. در آنجا با شاهزاده ای رومی رابطه عاشقانه ای برقرار کرد و به این جرم توسط شاه قسطنطنیه به مرگ محکوم گشت. او سالها قبل از تولد محمد از دنیا رفت اما شعرهای بی نظیرش بر لب اعراب ماندگار شد و محمد نیز آنها را می دانست و در جایی عنوان می کند که عمروالقیص بزرگترین شاعران است و بی شک محمد برخی از اشعار جاودانه و زیبای او را در قرآن استفاده کرد از جمله کل سوره ی العلق, سوره زلزال, العصر, العادیات و احتمالا فاتحه. یعنی سوره های کوتاهی که معنا و مفهوم معنوی و روحانی عمیقی دارند. 
نمونه هایی از اشعار عمروالقیص که در سوره های قرآن به چشم می خورد چنین است:
1-" ساعت قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت". ( در سوره القمر استفاده شده)

2-"قسم به روشنایی درخشان روز" (  در سوره الضحی استفاده شده)

3-"آنگاه که زمین از لرزش خود لرزانیده شود و زمین رازهای خود را بیرون ریزد- و انسان با ترس فریاد برآورد, زمین را چه شده است؟ - در آن روز زمین همه اخبارش را فاش خواهد کرد چون الله به او الهام کرده است- در آن روز انسانها از هم پراکنده می شود تا اعمالشان را ببینند - سپس هر که به وزن  ذره ای کار نیک کرده آن را خواهد دید و هر که به وزن ذره ای بدی کرده آن را خواهد دید" ( کل سوره الزلزال از شعر عمروالقیص برداشته شده)

4- " قسم به زمان, حقیقتا انسان بر تباهی است- مگر آنان که ایمان دارند, کارهای شایسته کرده و یکدیگر را به حقیقت و صبر توصیه می کنند". ( کل سوره العصر از شعر عمروالقیص برداشته شده)

از آنجا که دختر عمرالقیص در دوره ی اسلامی زنده بوده,  این مسئله را به فاطمه دختر محمد تذکر می دهد و نگارندگان حدیث و زندگینامه ی محمد آن را ثبت کرده اند.
در یکی از دفعاتی که محمد مشغول بازگویی وحی بوده, دختر عمروالقیص هم جزو سایرین در حال گوش دادن به وی بوده. در حالیکه محمد می گوید که این آیات را همین الان از جبرئیل دریافت کرده, اما دختر عمروالقیص اشعار پدرش را تشخیص می دهد و در شوک و ناراحتی می ایستد و تعجب می کند که چطور سروده ی پدرش می توانسته وحی از جانب الله باشد که از آسمان و از لوح ازلی حق که قبل از خلقت نوشته شده, نازل شده باشد! (ابن هشام کتاب الاصنام ص 17/ W.St. Clair-Tisdall author of The Origin of Islam
در جای دیگر وقتی دختر قیص, فاطمه دختر محمد را ملاقات می کند, به او می گوید:‌" اینها شعری است که پدر تو از پدر من برداشته و آن را چیزی می نامد که از آسمان بر او نازل گشته!".
به این ترتیب ارتباط بین اشعار شاعران قبل از اسلام و آیات قرآن به حدی واضح است که هیچ مسلمانی نمی تواند با سند و مدرک آن را انکار کند. اینکه تصور کنیم که آیات قرآن قبل از اشعار نوشته شده اند و بعدا وارد شعر شاعرانی شده اند که در قید حیات نبوده اند امری محال است زیرا اشعار "معلقات" که بر دیوار کعبه آویزان بوده اند و دیوان اشعار لبید امروزه نیز موجود است و در آن اشعار کلمه ی الله بارها استفاده شده. پس آیا وقتی مسلمانان می گویند که آیات قرآن وحی الله است منظورشان این است که الله از این شعرها کپی کرده است؟

 از دیگر قوانین و احکام اسلام که تحت تاثیر ادیان دیگر و اعضای احناف نوشته شده است می توان به چند نمونه دیگر نیز اشاره کرد:

- تیمم (سوره 4 آیه 43) = از متون یهودی به نام "تلمود" برداشته شده است.

-زنده کردن پرندگان (سوره 2 آیه 260 / سوره 3 آیه 49/ سوره 5 آیه 110)= از متون قبطی

- هاروت و ماروت (سوره 2 آیه 102) = از متون اَرمنی برداشته شده است. در اساطیر ارمنی هاروت و ماروت دو فرشته مسئول بارش باران و وزش باد هستند که البته بسیار شبیه "هوروتات" و "امرتات" در متون اوستایی می باشد که از ایزدان هستند.

-عرش خدا بر آب ( سوره 11 آیه 7)= از متون یهودی

-ملک پادشاه جهنم ( سوره 43 آیه 77)= از یهودیان

-هفت آسمان ( سوره 2 آیه 29 / سوره 41 آیه 12)= از متون سنسکریت برهماییان

-مریم عیسی را زیر شاخه درخت به دنیا می آورد ( سوره 19 آیه 23)= از انجیل طفولیت توما

-سخن گفتن عیسی در گهواره ( سوره 3 آیه 46 / سوره 19 آیه 30 و 31 و 33) = از انجیل طفولیت توما

-توصیفات بهشت و جهنم ( آیات زیادی هستند که در قسمت سلمان آورده شد)= برداشته شده از متون زرتشتی و  ودایی

-کشته نشدن عیسی بر صلیب (سوره 3 آیه 35/ سوره 4 آیه 157 و 158)= برداشته شده از انجیل طفولیت توما

-داستان یوسف ( سوره 12)= از متون یهودی "میدراش" کپی شده است.

-داستان سلیمان و ملکه سبا (سوره 21 آیه 78 تا 82/ سوره 27 آیه 17 تا 19/ سوره 27 آیه 22 تا 23)= از متون یهودی "هَگَده" برداشته شده است.

-نگهداری شدن قرآن اصلی در آسمان ( سوره 43 آیه 4/ سوره 85 آیه 21 و22)= متون یهودی "تلمود" به صورت لوحی در آسمان نگهداری می شود.

-ملک الموت عزرائیل یا ازازیل (سوره 6 آیه 61/ شوره 7 آیه 37/ سوره 32 آیه 11)= از متون یهودی و زرتشتی برداشته شده است.

 در قرآن هم ثبت شده که کافران مکه می دانستند محمد قرآن را از کتب و منابع مختلفی کپی کرده و الله این کافران را بخاطر اینکه محمد را یک سارق ادبی می خوانند، تنبیه و سرزنش می کند! ( سوره 28 آیه 48)